متن خطبه غدیر
فرمان الهی برای مطلبی مهم
(1)وَأُقِرُّ لَهُ عَلی نَفْسی بِالْعُبُودِیةِ، وَأَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِیةِ، وَأُؤَدّی ما أَوْحی بِهِ إلَی، حَذَرا مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بیمِنْهُ قارِعَةٌ لا یدْفَعُها عَنّی أَحَدٌ وَإنْ عَظُمَتْ حیلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ ؛ لا إلهَ إلاّ هُوَ. لاِءنَّهُ قَدْ أعْلَمَنی أَنّی إنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إلَی فی حَقِّ عَلِی فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لی تَبارَکَ وَتَعالی الْعِصْمَةَ مِنَ النّاسِ وَهُوَ اللّهُ الْکافِی الْکَریمُ.
(۲)فَأَوْحی إلَی: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَیکَ مِنْ رَبِّکَ ـ فی عَلِی، یعْنی فِی الْخِلافَةِ لِعَلِی بْنِ أَبیطالِبٍ ـ وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ».
(۳)مَعاشِرَ النّاسِ، ما قَصَّرْتُ فی تَبْلیغِ ما أَنْزَلَ اللّهُ تَعالی إلَی، وَأَنَا أُبَینُ لَکُمْ سَبَبَ هذِهِ الاْآیةِ: إنَّ جَبْرَئیلَ هَبَطَ إلَی مِرارا ثَلاثا یأْمُرُنی عَنِ السَّلامِ رَبّی ـ وَهُوَ السَّلامُ ـ أَنْ أَقُومَ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِی بْنَ أَبیطالِبٍ أَخی وَوَصِیی وَخَلیفَتی عَلی أُمَّتی وَالاْءمامُ مِنْ بَعْدی، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی اءلاّ أَنَّهُ لا نَبِی بَعْدی، وَهُوَ وَلِیکُمْ بَعْدَ اللّهِ وَرَسُولِهِ.
(۴)وَقَدْ أَنْزَلَ اللّهُ تَبارَکَ وَتَعالی عَلَی بِذلِکَ آیةً مِنْ کِتابِهِ هی: «إنَّما وَلِیکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ»، وَعَلِی بْنُ أَبیطالِبٍ الَّذی أقامَ الصَّلاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَهُوَ راکِعٌ یریدُ اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ فی کُلِّ حالٍ.
(۵)وَسَأَلْتُ جَبْرَئیلَ أَنْ یسْتَعْفِی لِی السَّلامَ عَنْ تَبْلیغِ ذلِکَ إلَیکُمْ ـ أَیهَا النّاسُ ـ لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإدْغالِ اللاّئِمینَ وَحِیلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالاْءسْلامِ، الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللّهُ فی کِتابِهِ بِأَنَّهُمْ یقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیسَ فی قُلُوبِهِمْ، وَیحْسَبُونَهُ هَینا وَهُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظیمٌ، وَکَثْرَةِ أَذاهُمْ لی غَیرَ مَرَّةٍ، حَتّی سَمُّونی أُذُنا وَزَعَمُوا أَنّی کَذلِکَ لِکَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إیای وَإقْبالی عَلَیهِ وَهَواهُ وَقَبُولِهِ مِنّی،
(۶)حَتّی أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ فی ذلِکَ: «وَمِنْهُمُ الَّذینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ ـ عَلَی الَّذینَ یزْعَمُونَ أَنَّهُ أُذُنٌ ـ خَیرٍ لَکُمْ، یؤْمِنُ بِاللّهِ وَیؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذینَ آمَنوا مِنْکُمْ وَالَّذینَ یؤذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ».
(۷)وَلَوْ شِئْتُ أَنْ أُسَمِّی الْقائِلینَ بِذلِکَ بِأَسْمائِهِمْ لَسَمَّیتُ، وَأَنْ أومِئَ إلَیهِمْ بِأَعْیانِهِمْ لاَءَوْمَأْتُ، وَأَنْ أَدُلَّ عَلَیهِمْ لَدَلَلْتُ، وَلکِنّی وَاللّهِ فی أُمُورِهِمْ قَدْ تَکَرَّمْتُ.
(۸)وَکُلُّ ذلِکَ لا یرْضَی اللّهُ مِنّی إلاّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ اللّهُ إلَی فی حَقِّ عَلِی، «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَیکَ مِنْ رَبِّکَ ـ فی حَقِّ عَلِی ـ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ».
(۱)برای خداوند بر نفس خود به عنوان بندگی او اقرار میکنم، و شهادت میدهم برای او به پروردگاری، و آنچه به من وحی نموده ادا مینمایم از ترس آنکه مبادا اگر انجام ندهم عذابی از او بر من فرود آید که هیچکس نتواند آن را دفع کند، هر چند که حیله عظیمی بکار بندد و دوستی او خالص باشد ـ نیست خدایی جز او ـ زیرا خداوند به من اعلام فرموده که اگر آنچه در حق علی بر من نازل نموده ابلاغ نکنم رسالت او را نرساندهام، و برای من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده و خدا کفایت کننده و کریم است.
(۲)خداوند به من چنین وحی کرده است: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، یا اَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ…»، «ای پیامبر ابلاغ کن آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ـ درباره علی، یعنی خلافت علی بن ابیطالب ـ و اگر انجام ندهی رسالت او را نرساندهای، و خداوند تو را از مردم حفظ میکند».
(۳)ای مردم، من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل کرده کوتاهی نکردهام، و من سبب نزول این آیه را برای شما بیان میکنم: جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوندِ سلام پروردگارم ـ که او سلام است ـ مرا مأمور کرد که در این اجتماع بپاخیزم و بر هر سفید و سیاهی اعلام کنم که «علی بن ابیطالب برادرِ من و وصی من و جانشین من بر امتم و امام بعد از من است. نسبت او به من همانند هارون به موسی است جز اینکه پیامبری بعد از من نیست. و او صاحب اختیار شما بعد از خدا و رسولش است».
(۴)و خداوند در این مورد آیهای از کتابش بر من نازل کرده است: «اِنَّما وَلِیکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا…»، «صاحب اختیار شما خدا و رسولش هستند و کسانی که ایمان آورده و نماز را بپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند»، و علی بن ابیطالب است که نماز را بپا داشته و در حال رکوع زکات داده و در هر حال خداوند عز و جل را قصد میکند.
(۵)ای مردم، من از جبرئیل درخواست کردم از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ این مهم معاف بدارد، زیرا از کمی متقین و زیادی منافقین و فساد ملامت کنندگان و حیلههای مسخره کنندگانِ اسلام اطلاع دارم، کسانی که خداوند در کتابش آنان را چنین توصیف کرده است که با زبانشان میگویند آنچه در قلبهایشان نیست، و این کار را سهل میشمارند در حالی که نزد خداوند عظیم است. همچنین به خاطر اینکه منافقین بارها مرا اذیت کردهاند تا آنجا که مرا «اُذُن» (گوش دهنده بر هر حرفی) نامیدند، و گمان کردند که من چنین هستم به خاطر ملازمت بسیار علی با من و توجه من به او و تمایل او و قبولش از من،
(۶)تا آنکه خداوند عز و جل در این باره چنین نازل کرد: «وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَ یقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ…»: «از آنان کسانی هستند که پیامبر را اذیت میکنند و میگویند او «اُذُن» (گوش دهنده به هر حرفی) است، بگو: گوش است ـ بر ضد کسانی که گمان میکنند او «اُذُن» است ـ و برای شما خیر است، به خدا ایمان میآورد و در مقابل مؤمنین اظهار تواضع و احترام مینماید، و برای کسانی از شما که ایمان آوردهاند رحمت است؛ و کسانی که پیامبر را اذیت میکنند عذاب دردناکی در انتظارشان است».
(۷)اگر من بخواهم گویندگان این نسبت (اُذُن) را نام ببرم میتوانم، و اگر بخواهم به شخص آنان اشاره کنم مینمایم، و اگر بخواهم با علائم آنها را معرفی کنم میتوانم، ولی به خدا قسم من در کار آنان با بزرگواری رفتار کردهام.
(۸)بعد از همه اینها، خداوند از من راضی نمیشود مگر آنچه در حق علی بر من نازل کرده ابلاغ نمایم. «یا اَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ…»، «ای پیامبر برسان آنچه ـ در حق علی ـ از پروردگارت بر تو نازل شده و اگر انجام ندهی رسالت او را نرساندهای، و خداوند تو را از مردم حفظ میکند».
فرم در حال بارگذاری ...
نامه معاویه به ابوبکر و کشف حقایق پنهان
با سلام دوستان عزیز وقت شما بخیر طاعاتتون مقبول درگاه حق
آیا تا به حال نامه معاویه به ابوبکر که سرشار از حقایق پنهان و خطرناکی است را مطالعه کرده اید؟
شما را به لینک زیر دعوت می کنم باشد که علمی به علوم گسترده شما افزون گردد .
با تشکر
https://meshkat5559.kowsarblog.ir/
فرم در حال بارگذاری ...
نامه معاويه به محمد بن أبي بكر
بسم الله الرحمن الرحيم
نامه معاويه به محمد بن أبي بكر
برخي از علماي شيعه و سني نقل كردهاند كه معاوية بن أبي سفيان نامهاي به محمد بن أبي بكر مينويسد و در آن به بسياري از حقايق اعتراف ميكند . ما بخشي از اين نامه را ميآوريم:
وقد كنّا وأبوك معنا في حياة من نبيّنا صلى الله عليه وسلم نرى حق ابن أبى طالب لازماً لنا ، وفضله مبرزاً علينا ، فلمّا اختار اللّه لنبيّه صلى الله عليه وسلم ما عنده ، وأتم له ما وعده ، وأظهر دعوته وأفلج حجته . قبضه الله إليه ، فكان أبوك وفاروقه أوّل من ابتزّه وخالفه . على ذلك اتّفقا واتّسقا.
وقعة صفّين لابن مزاحم المنقري ص 120، مروج الذهب: 11/3، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 190/3، الاختصاص للشيخ المفيد ص 126، الجمل لضامر بن شدقم المدني ص 93 وبحار الأنوار ج 33 ص 579.
ما و پدرت (ابوبكر) با هم بوديم در زمان پيغمبر ما محمد (ص) و حق على و رتبه اكرام و احترام او را در نزد نبىّ ايزد تعالى ميديديم و ميدانستيم كه اطاعت على ما و او را لازم است و برتري على بر پدرت و بر ما ظاهر و هويدا بود ، چون حضرت اللَّه تعالى آنچه در نزد او بود براى نبى خود اختيار و ارسال كتب آسمانى و شريعت جديده براى آن نبى عدنانى نمود هر چه نبى محمود را نيز وعده داده بود ، به وفاء وعده خود آن را بر آن حضرت تمام فرمود . بعد از آن او از دنيا رفت ، پدرت و فاروق او عمر بن خطاب به مجرد وفات حضرت رسالت ، پيشتر از همه كس با على منازعه و مخالفت نمودند و هر دو اتفاق نموده .
نامه عبد الله بن عمر به يزيد
ذكر البلاذري في تاريخه : قال: لمّا قتل الحسين بن علي بن أبي طالب كتب عبد اللّه بن عمر إلى يزيد بن معاوية: أمّا بعد : فقد عظمت الرزية وجلت المصيبة وحدث في الإسلام حذث عظيم ولا يوم كيوم الحسين.
فكتب إليه يزيد: يا أحمق! فإنّا جئنا إلى بيوت متخّذة وفرش ممهّدة ووسائد منضدة فقاتلنا عليها، فإن يكن الحق لنا فعن حقّنا قاتلنا ، وإن يكن الحق لغيرنا فأبوك أوّل من سنّ هذا وآثر واستأثر بالحق على أهله.
الطرائف للسيد بن طاووس: 247. بحار الأنوار: 328/45 عن العلّامة عن البلاذري الاربعين للماحوزي: 104 العوالم للبحراني تاريخ الإمام الحسين: 647.
علامه از بلاذرى نقل كرده كه گفت: وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد عبد اللَّه بن عمر براى يزيد بن معاويه نوشت : حقا كه مصيبتى بزرگ و حادثهاى عظيم در اسلام رخ داد و روزى مثل روز عاشوراى حسين نخواهد بود .
يزيد در جواب ابن عمر نوشت : اى احمق ! ما وارد خانههاى آراسته و فرش هاى آماده و بالشهاى فراوانشدهايم . ما براى اين گونه اموال قتال كرديم . اگر اين ها حق ما باشند كه براى حق خود دفاع كردهايم و اگر حق ديگران باشند ، پس پدرت عمر اول كسى بود كه اين عمل را انجام و رواج داد و حق را از صاحب حق غصب كرد .
نامه عمر بن الخطاب به معاويه
مرحوم علامه مجلسي در كتاب شريف بحار الأنوار مينويسد كه عبد الله بن عمر بن الخطاب ، بعد از شهادت سيد الشهداء عليه السلام به ديدار يزيد رفت و به او اعتراض كرد وگفت : بساطت را جمع كن تا مردم كسي را كه لياقت خلافت را داشته باشد ، انتخاب كنند .
يزيد جلو آمد و او را آرام كرد ، بعد به او گفت : اي أبا محمد ! آيا فكر ميكني كه پدرت (عمر) هدايت شده و ياور رسول خدا بود ؟ …
سپس يزيد دست عبد الله را گرفت و او را به يكي از اتاقهايش برد و نامهاي را از صندوقي بيرون آورد و آن را به عبد الله نشان داد كه عمر بن الخطاب به معاوية بن أبي سفيان نوشته بود .
در اين نامه عمر بن الخطاب حقيقتهاي بسياري را روشن و به جنايات بسياري اعتراف مي كند كه ما اصل نامه را در اختيار دوستان قرار ميدهيم :
أقول أجاز لي بعض الأفاضل في مكة زاد اللّه شرفها رواية هذا الخبر، و أخبرني أنّه أخرجه من الجزء الثاني من كتاب دلائل الإمامة، و هذه صورته
151- حَدَّثَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُكْبَرِيُّ، قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ الْفَزَارِيُّ الْكُوفِيُّ، قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سِنَانٍ الصَّيْرَفِيُّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ الْحُوَارِ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُسْكَانَ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفِيِّ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَوَرَدَ نَعْيُهُ إِلَى الْمَدِينَةِ، وَوَرَدَ الْأَخْبَارُ بِجَزِّ رَأْسِهِ وَحَمْلِهِ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، وَقَتْلِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَثَلَاثٍ وَ خَمْسِينَ رَجُلًا مِنْ شِيعَتِهِ، وَقَتْلِ عَلِيٍّ ابْنِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُوَ طِفْلٌ بِنُشَّابَةٍ، وَسَبْيِ ذَرَارِيِّهِ أُقِيمَتِ الْمَآتِمُ عِنْدَ أَزْوَاجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فِي مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، وَفِي دُورِ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ،
قَالَ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ صَارِخاً مِنْ دَارِهِ لَاطِماً وَجْهَهُ شَاقّاً جَيْبَهُ يَقُولُ يَا مَعْشَرَ بَنِي هَاشِمٍ وَقُرَيْشٍ وَالْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ يُسْتَحَلُّ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فِي أَهْلِهِ وَذُرِّيَّتِهِ وَأَنْتُمْ أَحْيَاءٌ تُرْزَقُونَ لَا قَرَارَ دُونَ يَزِيدَ، وَخَرَجَ مِنَ الْمَدِينَةِ تَحْتَ لَيْلِهِ، لَا يَرِدُ مَدِينَةً إِلَّا صَرَخَ فِيهَا وَاسْتَنْفَرَ أَهْلَهَا عَلَى يَزِيدَ، وَأَخْبَارُهُ يُكْتَبُ بِهَا إِلَى يَزِيدَ، فَلَمْ يَمُرَّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا لَعَنَهُ وَ سَمِعَ كَلَامَهُ، وَ قَالُوا هَذَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ ابْنُ خَلِيفَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَهُوَ يُنْكِرُ فِعْلَ يَزِيدَ بِأَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ يَسْتَنْفِرُ النَّاسَ عَلَى يَزِيدَ، وَإِنَّ مَنْ لَمْ يُجِبْهُ لَا دِينَ لَهُ وَلَا إِسْلَامَ، وَاضْطَرَبَ الشَّامُ بِمَنْ فِيهِ، وَوَرَدَ دِمَشْقَ وَأَتَى بَابَ اللَّعِينِ يَزِيدَ فِي خَلْقٍ مِنَ النَّاسِ يَتْلُونَهُ، فَدَخَلَ آذِنُ يَزِيدَ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَهُ بِوُرُودِهِ وَيَدُهُ عَلَى أُمِّ رَأْسِهِ وَالنَّاسُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ قُدَّامَهُ وَوَرَاءَهُ، فَقَالَ يَزِيدُ فَوْرَةٌ مِنْ فَوْرَاتِ أَبِي مُحَمَّدٍ، وَعَنْ قَلِيلٍ يُفِيقُ مِنْهَا، فَأَذِنَ لَهُ وَحْدَهُ فَدَخَلَ صَارِخاً يَقُولُ لَا أَدْخُلُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَقَدْ فَعَلْتَ بِأَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَا لَوْ تَمَكَّنَتِ التُّرْكُ وَالرُّومُ مَا اسْتَحَلُّوا مَا اسْتَحْلَلْتَ، وَلَا فَعَلُوا مَا فَعَلْتَ، قُمْ عَنْ هَذَا الْبِسَاطِ حَتَّى يَخْتَارَ الْمُسْلِمُونَ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنْكَ، فَرَحَّبَ بِهِ يَزِيدُ وَتَطَاوَلَ لَهُ وَضَمَّهُ إِلَيْهِ وَقَالَ لَهُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ اسْكُنْ مِنْ فَوْرَتِكَ، وَ اعْقِلْ، وَانْظُرْ بِعَيْنِكَ وَاسْمَعْ بِأُذُنِكَ، مَا تَقُولُ فِي أَبِيكَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَ كَانَ هَادِياً مَهْدِيّاً خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَنَاصِرَهُ وَمُصَاهِرَهُ بِأُخْتِكَ حَفْصَةَ، وَالَّذِي قَالَ لَا يُعْبَدُ اللَّهُ سِرّاً. فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ هُوَ كَمَا وَصَفْتَ، فَأَيَّ شَيْءٍ تَقُولُ فِيهِ. قَالَ أَبُوكَ قَلَّدَ أَبِي أَمْرَ الشَّامِ أَمْ أَبِي قَلَّدَ أَبَاكَ خِلَافَةَ رَسُولِ اللَّهِ صل الله عليه وآله.
فَقَالَ أَبِي قَلَّدَ أَبَاكَ الشَّامَ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَ فَتَرْضَى بِهِ وَبِعَهْدِهِ إِلَى أَبِي أَوْ مَا تَرْضَاهُ. قَالَ بَلْ أَرْضَى. قَالَ أَ فَتَرْضَى بِأَبِيكَ. قَالَ نَعَمْ، فَضَرَبَ يَزِيدُ بِيَدِهِ عَلَى يَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ وَقَالَ لَهُ قُمْ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ حَتَّى تَقْرَأَ، فَقَامَ مَعَهُ حَتَّى وَرَدَ خِزَانَةً مِنْ خَزَائِنِهِ، فَدَخَلَهَا وَدَعَا بِصُنْدُوقٍ فَفَتَحَهُ وَاسْتَخْرَجَ مِنْهُ تَابُوتاً مُقَفَّلًا مَخْتُوماً فَاسْتَخْرَجَ مِنْهُ طُومَاراً لَطِيفاً فِي خِرْقَةِ حَرِيرٍ سَوْدَاءَ، فَأَخَذَ الطُّومَارَ بِيَدِهِ وَنَشَرَهُ، ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ هَذَا خَطُّ أَبِيكَ. قَالَ إِي وَ اللَّهِ. فَأَخَذَهُ مِنْ يَدِهِ فَقَبَّلَهُ، فَقَالَ لَهُ اقْرَأْ، فَقَرَأَهُ ابْنُ عُمَرَ، فَإِذَا فِيهِ:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
إِنَّ الَّذِي أَكْرَهَنَا بِالسَّيْفِ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ فَأَقْرَرْنَا، وَالصُّدُورُ وَغْرَةٌ، وَ الْأَنْفُسُ وَاجِفَةٌ، وَالنِّيَّاتُ وَالْبَصَائِرُ شَائِكَةٌ مِمَّا كَانَتْ عَلَيْهِ مِنْ جَحْدِنَا مَا دَعَانَا إِلَيْهِ وَأَطَعْنَاهُ فِيهِ رَفْعاً لِسُيُوفِهِ عَنَّا، وَتَكَاثُرِهِ بِالْحَيِّ عَلَيْنَا مِنَ الْيَمَنِ، وَتَعَاضُدِ مَنْ سَمِعَ بِهِ مِمَّنْ تَرَكَ دِينَهُ وَمَا كَانَ عَلَيْهِ آبَاؤُهُ فِي قُرَيْشٍ، فَبِهُبَلَ أُقْسِمُ وَالْأَصْنَامِ وَالْأَوْثَانِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّى مَا جَحَدَهَا عُمَرُ مُذْ عَبَدَهَا وَلَا عَبَدَ لِلْكَعْبَةِ رَبّاً وَلَا صَدَّقَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَوْلًا، وَلَا أَلْقَى السَّلَامَ إِلَّا لِلْحِيلَةِ عَلَيْهِ وَإِيقَاعِ الْبَطْشِ بِهِ، فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانَا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ، وَزَادَ فِي سِحْرِهِ عَلَى سِحْرِ بَنِي إِسْرَائِيلَ مَعَ مُوسَى وَهَارُونَ وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَابْنِ أُمِّهِ عِيسَى، وَلَقَدْ أَتَانَا بِكُلِّ مَا أَتَوْا بِهِ مِنَ السِّحْرِ وَزَادَ عَلَيْهِمْ مَا لَوْ أَنَّهُمْ شَهِدُوهُ لَأَقَرُّوا لَهُ بِأَنَّهُ سَيِّدُ السَّحَرَةِ، فَخُذْ يَا ابْنَ أَبِي سُفْيَانَ سُنَّةَ قَوْمِكَ وَاتِّبَاعَ مِلَّتِكَ وَالْوَفَاءَ بِمَا كَانَ عَلَيْهِ سَلَفُكَ مِنْ جَحْدِ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ الَّتِي يَقُولُونَ إِنَّ لَهَا رَبّاً أَمَرَهُمْ بِإِتْيَانِهَا وَالسَّعْيِ حَوْلَهَا وَجَعَلَهَا لَهُمْ قِبْلَةً فَأَقَرُّوا بِالصَّلَاةِ وَالْحَجِّ الَّذِي جَعَلُوهُ رُكْناً.
وَزَعَمُوا أَنَّهُ لِلَّهِ اخْتَلَقُوا، فَكَانَ مِمَّنْ أَعَانَ مُحَمَّداً مِنْهُمْ هَذَا الْفَارِسِيُّ الطمطاني [الطُّمْطُمَانِيُ] رُوزْبِهُ، وَ قَالُوا إِنَّهُ أُوحِيَ إِلَيْهِ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ، وَقَوْلُهُمْ قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَحَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ، وَجَعَلُوا صَلَاتَهُمْ لِلْحِجَارَةِ.
فَمَا الَّذِي أَنْكَرَهُ عَلَيْنَا لَوْ لَا سِحْرُهُ مِنْ عِبَادَتِنَا لِلْأَصْنَامِ وَالْأَوْثَانِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّى وَ هِيَ مِنَ الْحِجَارَةِ وَ الْخَشَبِ وَ النُّحَاسِ وَ الْفِضَّةِ وَ الذَّهَبِ، لَا وَاللَّاتِ وَالْعُزَّى مَا وَجَدْنَا سَبَباً لِلْخُرُوجِ عَمَّا عِنْدَنَا وَإِنْ سَحَرُوا وَمَوَّهُوا
فَانْظُرْ بِعَيْنٍ مُبْصِرَةٍ، وَاسْمَعْ بِأُذُنٍ وَاعِيَةٍ، وَتَأَمَّلْ بِقَلْبِكَ وَعَقْلِكَ مَا هُمْ فِيهِ، وَاشْكُرِ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَاسْتِخْلَافَ السَّيِّدِ الرَّشِيدِ عَتِيقِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّى عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَتَحَكُّمَهُ فِي أَمْوَالِهِمْ وَدِمَائِهِمْ وَشَرِيعَتِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَحَلَالِهِمْ وَحَرَامِهِمْ، وَجِبَايَاتِ الْحُقُوقِ الَّتِي زَعَمُوا أَنَّهُمْ يَجْبُونَهَا لِرَبِّهِمْ لِيُقِيمُوا بِهَا أَنْصَارَهُمْ وَأَعْوَانَهُمْ، فَعَاشَ شَدِيداً رَشِيداً يَخْضَعُ جَهْراً وَيَشْتَدُّ سِرّاً، وَلَا يَجِدُ حِيلَةً غَيْرَ مُعَاشَرَةِ الْقَوْمِ.
وَلَقَدْ وَثَبْتُ وَثْبَةً عَلَى شِهَابِ بَنِي هَاشِمٍ الثَّاقِبِ، وَقَرْنِهَا الزَّاهِرِ، وَعَلَمِهَا النَّاصِرِ، وَعِدَّتِهَا وَعُدَدِهَا الْمُسَمَّى بِحَيْدَرَةَ الْمُصَاهِرِ لِمُحَمَّدٍ عَلَى الْمَرْأَةِ الَّتِي جَعَلُوهَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ يُسَمُّونَهَا فَاطِمَةَ، حَتَّى أَتَيْتُ دَارَ عَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ وَابْنَيْهِمَا الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَابْنَتَيْهِمَا زَيْنَبَ وَأُمِّ كُلْثُومٍ، وَالْأَمَةِ الْمَدْعُوَّةِ بِفِضَّةَ، وَمَعِي خَالِدُ بْنُ وَلِيدٍ وَقُنْفُذٌ مَوْلَى أَبِي بَكْرٍ وَمَنْ صَحِبَ مِنْ خَواصِّنَا، فَقَرَعْتُ الْبَابَ عَلَيْهِمْ قَرْعاً شَدِيداً، فَأَجَابَتْنِي الْأَمَةُ، فَقُلْتُ لَهَا قُولِي لِعَلِيٍّ دَعِ الْأَبَاطِيلَ وَلَا تَلِجْ نَفْسَكَ إِلَى طَمَعِ الْخِلَافَةِ، فَلَيْسَ الْأَمْرُ لَكَ، الْأَمْرُ لِمَنِ اخْتَارَهُ الْمُسْلِمُونَ وَاجْتَمَعُوا عَلَيْهِ،
وَرَبِّ اللَّاتِ وَالْعُزَّى لَوْ كَانَ الْأَمْرُ وَ الرَّأْيُ لِأَبِي بَكْرٍ لَفَشِلَ عَنِ الْوُصُولِ إِلَى مَا وَصَلَ إِلَيْهِ مِنْ خِلَافَةِ ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ، لَكِنِّي أَبْدَيْتُ لَهَا صَفْحَتِي، وَأَظْهَرْتُ لَهَا بَصَرِي، وَقُلْتُ لِلْحَيَّيْنِ نِزَارٍ وَقَحْطَانَ بَعْدَ أَنْ قُلْتُ لَهُمْ لَيْسَ الْخِلَافَةُ إِلَّا فِي قُرَيْشٍ، فَأَطِيعُوهُمْ مَا أَطَاعُوا اللَّهَ،
وَإِنَّمَا قُلْتُ ذَلِكَ لِمَا سَبَقَ مِنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ مِنْ وُثُوبِهِ وَاسْتِيثَارِهِ بِالدِّمَاءِ الَّتِي سَفَكَهَا فِي غَزَوَاتِ مُحَمَّدٍ وَقَضَاءِ دُيُونِهِ، وَهِيَ ثَمَانُونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَإِنْجَازِ عِدَاتِهِ، وَجَمْعِ الْقُرْآنِ، فَقَضَاهَا عَلَى تَلِيدِهِ وَطَارِفِهِ، وَقَوْلِ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ لَمَّا قُلْتُ إِنَّ الْإِمَامَةَ فِي قُرَيْشٍ قَالُوا هُوَ الْأَصْلَعُ الْبَطِينُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الَّذِي أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله الْبَيْعَةَ لَهُ عَلَى أَهْلِ مِلَّتِهِ،
وَسَلَّمْنَا لَهُ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ، فَإِنْ كُنْتُمْ نَسِيتُمُوهَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ فَمَا نَسِينَاهَا وَلَيْسَتِ الْبَيْعَةُ وَلَا الْإِمَامَةُ وَالْخِلَافَةُ وَالْوَصِيَّةُ إِلَّا حَقّاً مَفْرُوضاً، وَأَمْراً صَحِيحاً، لَا تَبَرُّعاً وَلَا ادِّعَاءً فَكَذَّبْنَاهُمْ، وَأَقَمْتُ أَرْبَعِينَ رَجُلًا شَهِدُوا عَلَى مُحَمَّدٍ أَنَّ الْإِمَامَةَ بِالِاخْتِيَارِ.
فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ الْأَنْصَارُ نَحْنُ أَحَقُّ مِنْ قُرَيْشٍ، لِأَنَّا آوَيْنَا وَنَصَرْنَا وَهَاجَرَ لنَّاسُ إِلَيْنَا، فَإِذَا كَانَ دَفْعُ مَنْ كَانَ الْأَمْرُ لَهُ فَلَيْسَ هَذَا الْأَمْرُ لَكُمْ دُونَنَا، وَقَالَ قَوْمٌ مِنَّا أَمِيرٌ وَمِنْكُمْ أَمِيرٌ. قُلْنَا لَهُمْ قَدْ شَهِدُوا أَرْبَعُونَ رَجُلًا أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ، فَقَبِلَ قَوْمٌ وَأَنْكَرَ آخَرُونَ وَتَنَازَعُوا، فَقُلْتُ وَالْجَمْعُ يَسْمَعُونَ أَلَا أَكْبَرُنَا سِنّاً وَأَكْثَرُنَا لِيناً. قَالُوا فَمَنْ تَقُولُ. قُلْتُ أَبُو بَكْرٍ الَّذِي قَدَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآهل فِي الصَّلَاةِ، وَجَلَسَ مَعَهُ فِي الْعَرِيشِ يَوْمَ بَدْرٍ يُشَاوِرُهُ وَيَأْخُذُ بِرَأْيِهِ، وَكَانَ صَاحِبَهُ فِي الْغَارِ، وَزَوْجَ ابْنَتِهِ عَائِشَةَ الَّتِي سَمَّاهَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ،
فَأَقْبَلَ بَنُو هَاشِمٍ يَتَمَيَّزُونَ غَيْظاً، وَعَاضَدَهُمُ الزُّبَيْرُ وَسَيْفُهُ مَشْهُورٌ وَقَالَ لَا يُبَايَعُ إِلَّا عَلِيٌّ أَوْ لَا أَمْلِكُ رَقَبَةَ قَائِمَةِ سَيْفِي هَذَا، فَقُلْتُ يَا زُبَيْرُ صَرَخَتْكَ سَكَنٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ، أُمُّكَ صَفِيَّةُ بِنْتُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَقَالَ ذَلِكَ وَاللَّهِ الشَّرَفُ الْبَاذِخُ وَالْفَخْرُ الْفَاخِرُ، يَا ابْنَ حَنْتَمَةَ وَيَا ابْنَ صُهَاكَ اسْكُتْ لَا أُمَّ لَكَ، فَقَالَ قَوْلًا فَوَثَبَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا مِمَّنْ حَضَرَ سَقِيفَةَ بَنِي سَاعِدَةَ عَلَى الزُّبَيْرِ، فَوَ اللَّهِ مَا قَدَرْنَا عَلَى أَخْذِ سَيْفِهِ مِنْ يَدِهِ حَتَّى وَسَّدْنَاهُ الْأَرْضَ، وَلَمْ نَرَ لَهُ عَلَيْنَا نَاصِراً، فَوَثَبْتُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَصَافَحْتُهُ وَعَاقَدْتُهُ الْبَيْعَةَ وَتَلَانِي عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ وَ سَائِرُ مَنْ حَضَرَ غَيْرَ الزُّبَيْرِ، وَقُلْنَا لَهُ بَايِعْ أَوْ نَقْتُلَكَ، ثُمَّ كَفَفْتُ عَنْهُ النَّاسَ، فَقُلْتُ لَهُ أَمْهِلُوهُ، فَمَا غَضِبَ إِلَّا نَخْوَةً لِبَنِي هَاشِمٍ.
وَأَخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ بِيَدِهِ فَأَقَمْتُهُ وَهُوَ يَرْتَعِدُ قَدِ اخْتَلَطَ عَقْلُهُ، فَأَزْعَجْتُهُ إِلَى مِنْبَرِ مُحَمَّدٍ إِزْعَاجاً، فَقَالَ لِي يَا أَبَا حَفْصٍ أَخَافُ وَثْبَةَ عَلِيٍّ. فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً عَنْكَ مَشْغُولٌ، وَأَعَانَنِي عَلَى ذَلِكَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ كَانَ يَمُدُّهُ بِيَدِهِ إِلَى الْمِنْبَرِ وَأَنَا أُزْعِجُهُ مِنْ وَرَائِهِ كَالتَّيْسِ إِلَى شِفَارِ الْجَاذِرِ، مُتَهَوِّناً، فَقَامَ عَلَيْهِ مَدْهُوشاً، فَقُلْتُ لَهُ اخْطُبْ فَأُغْلِقَ عَلَيْهِ وَتَثَبَّتَ فَدَهِشَ، وَتَلَجْلَجَ وَغَمَّضَ.
فَعَضَضْتُ عَلَى كَفِّي غَيْظاً، وَقُلْتُ لَهُ قُلْ مَا سَنَحَ لَكَ، فَلَمْ يَأْتِ خَيْراً وَلَا مَعْرُوفاً، فَأَرَدْتُ أَنْ أُحِطَّهُ عَنِ الْمِنْبَرِ وَأَقُومَ مَقَامَهُ، فَكَرِهْتُ تَكْذِيبَ النَّاسِ لِي بِمَا قُلْتُ فِيهِ، وَقَدْ سَأَلَنِي الْجُمْهُورُ مِنْهُمْ كَيْفَ قُلْتَ مِنْ فَضْلِهِ مَا قُلْتَ مَا الَّذِي سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فِي أَبِي بَكْرٍ فَقُلْتُ لَهُمْ قَدْ قُلْتُ سَمِعْتُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ مَا لو وددت [لَوَدِدْتُ] أَنِّي شَعْرَةٌ فِي صَدْرِهِ وَلِي حِكَايَةٌ.
فَقُلْتُ قُلْ وَإِلَّا فَانْزِلْ، فَتَبَيَّنَهَا وَاللَّهِ فِي وَجْهِي وَعَلِمَ أَنَّهُ لَوْ نَزَلَ لَرَقِيتُ، وَقُلْتُ مَا لَا يَهْتَدِي إِلَى قَوْلِهِ، فَقَالَ بِصَوْتٍ ضَعِيفٍ عَلِيلٍ وَلِيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَعَلِيٌّ فِيكُمْ، وَاعْلَمُوا أَنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي وَمَا أَرَادَ بِهِ سِوَايَ فَإِذَا زَلَلْتُ فَقَوِّمُونِي لَا أَقَعْ فِي شُعُورِكُمْ وَأَبْشَارِكُمْ، وَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِي وَلَكُمْ، وَنَزَلَ فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ وَأَعْيَنُ النَّاسِ تَرْمُقُهُ وَغَمَزْتُ يَدَهُ غَمْزاً، ثُمَّ أَجْلَسْتُهُ وَقَدَّمْتُ النَّاسَ إِلَى بَيْعَتِهِ وَصُحْبَتِهِ لِأُرْهِبَهُ، وَكُلَّ مَنْ يُنْكِرُ بَيْعَتَهُ وَيَقُولُ مَا فَعَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَأَقُولُ خَلَعَهَا مِنْ عُنُقِهِ وَجَعَلَهَا طَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ قِلَّةَ خِلَافٍ عَلَيْهِمْ فِي اخْتِيَارِهِمْ، فَصَارَ جَلِيسَ بَيْتِهِ، فَبَايَعُوا وَهُمْ كَارِهُونَ، فَلَمَّا فَشَتْ بَيْعَتُهُ عَلِمْنَا أَنَّ عَلِيّاً يَحْمِلُ فَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ إِلَى دُورِ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ يُذَكِّرُهُمْ بَيْعَتَهُ عَلَيْنَا فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ.
وَيَسْتَنْفِرُهُمْ فَيَعِدُونَهُ النُّصْرَةَ لَيْلًا وَيَقْعُدُونَ عَنْهُ نَهَاراً، فَأَتَيْتُ دَارَهُ مُسْتَيْشِراً لِإِخْرَاجِهِ مِنْهَا، فَقَالَتِ الْأَمَةُ فِضَّةُ وَقَدْ قُلْتُ لَهَا قُولِي لِعَلِيٍّ يَخْرُجْ إِلَى بَيْعَةِ أَبِي بَكْرٍ فَقَدِ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ الْمُسْلِمُونَ فَقَالَتْ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (ع) مَشْغُولٌ، فَقُلْتُ خَلِّي عَنْكِ هَذَا وَقُولِي لَهُ يَخْرُجْ وَإِلَّا دَخَلْنَا عَلَيْهِ وَأَخْرَجْنَاهُ كَرْهاً،
فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ، فَقَالَتْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ مَا ذَا تَقُولُونَ وَأَيَّ شَيْءٍ تُرِيدُونَ. فَقُلْتُ يَا فَاطِمَةُ. فَقَالَتْ فَاطِمَةُ مَا تَشَاءُ يَا عُمَرُ. فَقُلْتُ مَا بَالُ ابْنِ عَمِّكِ قَدْ أَوْرَدَكِ لِلْجَوَابِ وَجَلَسَ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ. فَقَالَتْ لِي طُغْيَانُكَ يَا شَقِيُّ أَخْرَجَنِي وَأَلْزَمَكَ الْحُجَّةَ، وَكُلَّ ضَالٍّ غَوِيٍّ.
فَقُلْتُ دَعِي عَنْكِ الْأَبَاطِيلَ وَأَسَاطِيرَ النِّسَاءِ وَقُولِي لِعَلِيٍّ يَخْرُجْ. فَقَالَتْ لَا حُبَّ وَلَا كَرَامَةَ أَ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ تُخَوِّفُنِي يَا عُمَرُ وَكَانَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ ضَعِيفاً.
فَقُلْتُ إِنْ لَمْ يَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ الْجَزْلِ وَأَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ وَأُحْرِقُ مَنْ فِيهِ، أَوْ يُقَادَ عَلِيٌّ إِلَى الْبَيْعَةِ، وَأَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ وَقُلْتُ لِخَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ أَنْتَ وَرِجَالُنَا هَلُمُّوا فِي جَمْعِ الْحَطَبِ، فَقُلْتُ إِنِّي مُضْرِمُهَا.
فَقَالَتْ يَا عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّ رَسُولِهِ وَعَدُوَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ يَدَيْهَا مِنَ الْبَابِ تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَيَّ فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَبُكَاءً، فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَ أَنْقَلِبَ عَنِ الْبَابِ فَذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَوُلُوعَهُ فِي دِمَاءِ صَنَادِيدِ الْعَرَبِ، وَكَيْدَ مُحَمَّدٍ وَسِحْرَهُ، فَرَكَلْتُ الْبَابَ وَ قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ، وَسَمِعْتُهَا وَقَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى الْمَدِينَةِ أَسْفَلَهَا.
وَقَالَتْ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَابْنَتِكَ، آهِ يَا فِضَّةُ إِلَيْكِ فَخُذِينِي فَقَدْ وَاللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْلٍ، وَسَمِعْتُهَا تَمْخَضُ وَهِيَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى الْجِدَارِ، فَدَفَعْتُ الْبَابَ وَدَخَلْتُ فَأَقْبَلَتْ إِلَيَّ بِوَجْهٍ أَغْشَى بَصَرِي، فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّيْهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَتَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْضِ
وَخَرَجَ عَلِيٌّ، فَلَمَّا أَحْسَسْتُ بِهِ أَسْرَعْتُ إِلَى خَارِجِ الدَّارِ وَقُلْتُ لِخَالِدٍ وَقُنْفُذٍ وَمَنْ مَعَهُمَا نَجَوْتُ مِنْ أَمْرٍ عَظِيمٍ.
بحار الأنوار ، العلامة المجلسي، ج30، ص288 ـ 294 .
مجمع النورين - الشيخ أبو الحسن المرندي - ص 98 .
آن كسى كه ما را با شمشير وادار كرد كه به او اعتراف نماييم، اقرار كرديم ولى به خاطر ناخشنودى از آن دعوت، سينهها از خشم و غضب، خروشان و جانها آشفته و مشوّش و فكرها و ديدگان دچار شكّ و ترديد بود، بدان جهت از او اطاعت كرديم كه شمشير زور قوم و قبيله يمنى خود را از بالاى سرمان بردارد و آن كسانى از قريش كه دست از دين اجدادى خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.
به بت «هبل» و به ديگر بتان و «لات» و «عزّى» سوگند كه من از آن روز كه آنها را پرستيدم، دست از آنها برنداشتم، پروردگار كعبه را نپرستيده و گفتارى از محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) را تصديق ننموده ام و جز از راه نيرنگ و فريب ادّعاى مسلمانى ننمودهام و جز از راه نيرنگ و فريب ادعاى مسلمانى ننمودهام و خواستهام او را بفريبم. چون جادوى بزرگى برايمان آورد و در سحر و جادوگرى بر سحر بنى اسرائيل با موسى و هارون و داود و سليمان و پسر مادرش عيسى افزود و سحر و جادوى همه آنان را او يك تنه آورد و بر آنان اين نكته را افزود كه اگر او را باور داشته باشند، بايد بر اين مطلب كه او سالار ساحران است اقرار داشته باشند.
اى پسر ابوسفيان! تو آيين پدرت را بگير و از ملّت خود پيروى كن و به آنچه كه پيشينيان تو گفتهاند و اين خانه را - كه مىگويند پروردگارشان به آنان دستور داده به سوى آن آمده پيرامونش بچرخند و طواف كنند و قبله خود قرار دهند - انكار كردهاند وفادار باش! و به نماز و حجّشان كه در ركن دين خود قرار داده مىپندارند كه از آن خداست اعتنايى نداشته باش! از جمله كسانى كه محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) را يارى كرده، همين شخص ايرانى الكن، روزبه است و مىگويند به او (محمد (صلي الله عليه وآله وسلم)) وحى شده است: (إنَّ أوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ) و مىگويند خداوند( . آل عمران / 96. )
گفته است، (قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِىالسَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ المَسْجِدِ الحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ) آنان نماز خود را براى سنگها قرار دادهاند، اگر نبود سِحر او( . بقره / 144. )
چه چيز باعث مىشد كه ما از پرستش بتان دست برداريم با اينكه آنها هم از سنگ و چوب و مس و نقره و طلاست، نه به لات و عزّى قسم كه دليلى براى دست برداشتن از اعتقادات ديرين خود نداريم هر چند كه سِحر كنند و ما را به اشتباه بيندازند.
تو با چشم بينا بنگر و با گوش شنوا بشنو! با قلب و عقلت وضع آنها را بينديش و از لات و عزّى سپاسگزار باش! و از اينكه آقاى خردمندى همچون عتيق بن عبدالعزّى بر امّت محمّد حكمفرما شده، و بر اموال و خون و آيين و جان و حلال و حرام ايشان و مالياتى كه به خاطر خدايشان جمعآورى مىكنند تا به اعوان و انصار خود دهند حاكم است خشنود باش! وى به سختى و درستى زندگى كرد، در ظاهر خضوع و خشوع مىكرد و در پنهان سرسختى و نافرمانى داشت و غير از همراهى با مردم چارهاى نمىديد.
من بر ستاره درخشان و نشان پرفروغ و پرچم پيروز و توانمند بنى هاشم كه «حيدر» ناميده مىشد و داماد محمّد شده و با همان دخترى كه بانوى زنان جهانيان قرار داده و «فاطمه»اش ناميدهاند ازدواج كرده بود، حمله بردم تا آنجا كه بر در خانه على و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسين و دخترانشان زينب وام كلثوم و كنيزى به نام فضّه به همراه خالدبن وليد و قنفذ غلام ابوبكر و ديگر ياران ويژه خود رفتم. به سختى حلقه در را گرفته و كوبيدم. كنيز آن خانه پرسيد: كيست؟ به او گفتم: به على بگو، كارهاى بيهوده را رها كن و خود را به طمع خلافت نينداز! اختيار امور به دست تو نيست. كار دست كسى است كه مسلمانان او را برگزيده و بر او اجماع كردهاند.
به خداى لات و عزّى سوگند كه اگر كار به ابوبكر واگذار مىشد هيچگاه به آنچه كه مىخواست نمىرسيد و به جانشينى ابن ابى كبشه (حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم)) دست نمىيافت.
لكن من چهره خود را برايش گشوده ديدگانم را باز كردم. ابتدا به قبيله نزار و قحطان گفتم: خلافت جز در قريش نمىتواند باشد، تا وقتى كه از خداوند اطاعت مىكنند از آنان اطاعت كنيد! و اين سخن را بدان جهت گفتم كه ديدم پسر ابوطالب خواهان خلافت شده و به خونهايى كه در جنگها و غزوات محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) از كفار و مشركان ريخته استناد مىكند و قرضهاى او را كه هشتاد هزار درهم بود ادا كرده و به وعدههاى او جامه عمل پوشيده و قرآن را جمعآورى نموده و بر ظاهر و باطنش حكم مىكند، و همچنين به سبب گفتار مهاجرين و انصار كه وقتى به آنان گفتم: امامت در قريش خواهد بود گفتند: همين انسان اصلع و بطين اميرالمؤمنين على بن ابيطالب است كه رسول خدا (اصلع: كسى است كه موهاى جلو سرش كم شده و بطين: به كسى مىگويند كه شكم او چاق است. )
براى او از تمامى امّت بيعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان اميرالمؤمنين سلام كرديم. اى گروه قريش! اگر شما فراموش كردهايد ما از ياد نبردهايم، بيعت و امامت و خلافت و وصيّت حقّى معين و امرى صحيح بوده، بيهوده و ادعايى نيست…
ما آنان را تكذيب كرده و من چهل نفر را وادار كردم كه شهادت دهند كه محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) گفته: امامت با انتخاب و اختيار مردم است. در اين هنگام انصار گفتند: ما از قريش سزاوارتريم، زيرا ما به آنان پناه داديم و ياريشان كرديم، و مردم به سوى ما هجرت كردند. اگر قرار است كسى كه اين مقام مربوط به اوست كنار گذاشته شود ما از ديگران سزاوارتريم. گروه ديگرى پيشنهاد كردند: اميرى از ما و اميرى از شما باشد.
به آنان گفتيم: چهل نفر گواهى دادند كه امامان از قريش مىباشند. عدهاى پذيرفتند و جمعى نپذيرفتند و با يكديگر به نزاع پرداختند. من - در حالى كه همه مىشنيدند - گفتم: فقط به كسى ميرسد كه از همه بزرگسالتر و نرم و ملايمتر باشد. گفتند: چه كسى را مىگويى؟ گفتم: ابوبكر را كه رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) او را در نماز بر ديگران مقدّم داشت و در روز بدر در زير سايبانى با او به مشورت نشست و رأى او را پسنديد، يار غار او بود و دخترش عايشه را به همسرى رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) درآورد و او را امّ المؤمنين ناميد. بنى هاشم با عصبانيّت و خشم جلو آمدند. زبير از آنان پشتيبانى كرده در حالى كه شمشيرش را از نيام درآورده بود گفت: جز با على (عليه السلام) نبايد بيعت شود وگرنه شمشير من گردنى را راست نخواهد گذاشت. گفتم: اى زبير! انتساب به بنى هاشم تو را به فرياد درآورده است، مادرت صفيّه دختر عبدالمطلب است. گفت: اين يك شرافت والا و يك امتياز ويژه است، اى پسر خصم و اى پسر صهّاك، ساكت باش! اى بىمادر! و سخنى گفت؛ چهل نفر از حاضران در سقيفه بنىساعده از جا جسته و بر او حمله ور شدند. به خدا سوگند نتوانستيم شمشيرش را از دستش بگيريم مگر وقتى كه او را بر زمين افكنديم با اينكه هيچ كس به يارى و كمك او نيامده بود. من به سرعت خود را به ابوبكر رسانده با او دست داده بيعت كردم و به دنبال من عثمان بن عفان و ديگر حاضران در سقيفه غير از زبير چنين كردند. به او گفتيم: بيعت كن وگرنه تو را خواهيم كشت! بعد مردم را از او دور ساخته گفتم: مهلتش دهيد! او از روى خودخواهى و نخوت نسبت به بنى هاشم به خشم درآمده است. دست ابوبكر را در حالى كه از ترس مىلرزيد گرفته سرپا نگه داشتم و او را كه عقلش مخلوط گشته و نمىدانست چه مىكند، بر روى منبر محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) نشانيدم. به من گفت: اى ابوحفص! من از قيام و خروش على(عليه السلام) مىترسم. به او گفتم: على(عليه السلام) كارى به تو ندارد و سرگرم كار ديگرى است. ابوعبيدة جراح در اين كار به من كمك كرده دست او را بر روى منبر مىكشيد و من از پشت سرش او را مانند بز نرى كه بخواهند بر بز مادهاى بجهانند بر روى منبر گذاشتم.
گيج و سرگردان بر روى منبر ايستاد. به او گفتم: سخنرانى كن و خطابه بخوان! زبانش بند آمده به وحشت افتاده و از سخن باز ايستاده بود. من دست خود را از شدّت عصبانيت به دندان مىگرفتم، و به او مىگفتم: تو را چه شده؟ چرا گيجى؟ و او هيچ كارى نمىكرد و سخنى نمىگفت. مىخواستم او را از منبر به زير آورم و خود جاى او را بگيرم. ترسيدم مردم از سخنانى كه خودم درباره او گفته بودم تكذيبم كنند. عدهاى پرسيدند: پس آن فضائلى كه درباره او گفتى و برشمردى كجاست؟ تو از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) درباره او چه شنيده بودى؟ گفتم: من از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) درباره او فضائلى شنيده بودم كه دوست مىداشتم و آرزو مىكردم اى كاش مويى بر بدن او مىبودم، و من داستانى از او دارم. به او گفتم: سخنى بگو وگرنه از منبر پايين آى!… خدا مىداند كه اگر از منبر پايين آمده بود من بالا مىرفتم و سخن مىگفتم كه به گفتار او منجر نشود. وى با صدايى ضعيف و نارسا و ناتوان گفت: من ولى و سرپرست شما شدهام اما بهترين نفرات شما نيستم با اينكه على(عليه السلام) در بين شماست. بدانيد كه مرا شيطانى است كه بر من مسلط شده و مرا وسوسه مىكند و خير مرا در نظر ندارد پس هرگاه لغزيدم، شما مرا بر پاى داشته راست كنيد. كه من در پوست و موى شما وارد نشوم. براى خودش استغفار مىكنم.
از منبر پايين آمد و در حاليكه مردم به او خيره شده بودند دستش را گرفته فشار داده او را نشانيدم. مردم براى بيعت با او جلو آمدند، من در كنارش نشستم تا هم او را و هم كسانى را كه بخواهند از بيعتش سرباز زنند بترسانم. او گفت: على چه كرد؟ گفتم: وى خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر اينكه مسلمانان كمتر اختلاف داشته باشند به اختيار آنان گذاشت و خود خانه نشين شده است. مردم با اكراه بيعت كردند.
وقتى بيعت او فراگير شد، فهميدم كه على (عليه السلام)، فاطمه (سلام الله عليها) و حسنين(عليهما السلام) را به در خانه مهاجران وانصار مىبرد و بيعت ما را با خود در چهار موضع يادآور شده آنان را تحريك مىكند. مردم شبانه به او نويد يارى مىدهند ولى صبحگاهان كسى به كمك او نمىرود. بر در خانهاش حاضر شده از او خواستم كه از خانه بيرون آيد. به كنيزش فضّه گفتم: به على(عليه السلام) بگو براى بيعت با ابوبكر بيرون آيد چون مسلمانان با او بيعت كردهاند! پاسخ داد: على(عليه السلام) مشغول است. گفتم: بهانه نياور و به او بگو خارج شود وگرنه وارد شده به زور بيرونش مىبريم!
فاطمه(سلام الله عليها) از اتاق بيرون آمده پشت در ايستاد و گفت: اى گمراهان دروغگوى! چه مىگوييد؟ و چه مىخواهيد؟ گفتم: اى فاطمه! گفت: عمر چه مىخواهى! گفتم: چرا پسرعمويت تو را براى پاسخگويى فرستاده و خود در پس پرده نشسته است؟ گفت: اى بدبخت! طغيان و سركشى تو، مرإ؛حح از خانه به در آورده است، و حجّت خدا را بر تو و بر همه گمراه كنندگان تمام كرده است. گفتم: اين ياوهها و حرفهاى زنانه را كنار گذاشته به على(عليه السلام) بگو: بيرون آى! دوستى و احترامى در بين نيست. گفت: اى عمر! آيا مرا از حزب شيطان مىترسانى با اينكه حزب شيطان كوچك است؟ گفتم: اگر بيرون نيايد هيزم فراوانى آورده بر روى ساكنان اين خانه آتش مىافروزم و تمام كسانى را كه در اين خانه باشند خواهم سوزاند مگر اينكه على(عليه السلام) را براى بيعت بيرون كشانده، همراه ببريم و تازيانه قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالدبن وليد گفتم: برويد و هيزم بياوريد و گفتم: آن را برمى افروزم [فاطمه] گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن اميرالمؤمنين!
فاطمه(سلام الله عليها) دستهايش را جلو در خانه گرفته نمىگذاشت در باز شود. او را به يك سوى افكندم؛ سر راه من را گرفت، با تازيانه بر دستهايش زدم، از شدت درد ناله و فريادش بلند شد. تصميم گرفتم قدرى نرم شوم و از در خانه برگردم. در اين هنگام به ياد دشمنى على(عليه السلام) و حرص و ولع او در ريختن خون بزرگان عرب و نيرنگ محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) و سحرش افتادم، لگدى بر در زدم وى كه محكم بر در چسبيده بود تا باز نشود، فريادى زد كه پنداشتم مدينه زيرورو شد و صدا زد:
اى پدر! اى رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)! با حبيبه تو و دخترت بدين گونه رفتار مىشود. آهاى فضّه مرا بگير! به خدا سوگند فرزندى كه در شكم داشتم كشته شد. صداى آه و ناله او را به خاطر درد زايمان در حالى كه به ديوار تكيه داده بود شنيدم. در را باز كرده وارد خانه شدم. با چهرهاى با من روبهرو شد كه ديدگانم را فرو بست. از روى مقعنه به گونهاى بر دو روى صورتش نواختم كه گوشواره از گوشش به در آمد و زمين افتاد.
على(عليه السلام) از خانه بيرون آمد. همين كه چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بيرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم: از گرفتارى عجيبى رها شدم
(و در روايت ديگرى آمده: جنايت بزرگى مرتكب شدم كه بر خود ايمن نيستم، اين على(عليه السلام) است كه از خانه بيرون آمده من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداريم).
على(عليه السلام) خارج شد در حالى كه فاطمه(سلام الله عليها) دست بر جلو سر گرفته مىخواست چادر از سر بردارد و به پيشگاه خداوند از آنچه بر سرش آمده شِكوه نموده از او كمك بگيرد. على(عليه السلام) چادر بر سر او انداخته، به او گفت: اى دختر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)! خداوند پدرت را به عنوان رحمت براى جهانيان مبعوث كرد، به خدا سوگند اگر چادر از سر بردارى و از پروردگارت بخواهى كه اين مردم را نابود سازد، دعايت به اجابت خواهد رسيد به طورى كه در روى زمين از اينان هيچ انسانى باقى نخواهد ماند. زيرا مقام تو و پدرت در پيشگاه خداوند بزرگتر است از نوح كه خداوند به خاطر او تمام ساكنان روى زمين و كسانى را كه در زير آسمان به سر مىبردند به جز همان چند نفرى كه در كشتى بودند نابود ساخت و نيز قوم هود را به خاطر اينكه او را تكذيب كرده بودند و قوم عاد را به وسيله تندباد سهمگين از بين برد. تو و پدرت از هود برتريد، ثمود را كه دوازده هزار نفر بودند به خاطر آن ناقه و بچهاش عذاب كرد. تو اى بانوى زنان بر اين خلق نگون بخت رحمت باش و موجب عذاب و نابودى آنان مباش!
درد زايمان سخت او را گرفته بود؛ به بيرون خانه رفت و جنينش را كه على(عليه السلام) او را محسن(عليه السلام) ناميده بود سقط كرد. جمعيت فراوانى را در آنجا گرد آوردم، اما نه بدان جهت كه از كثرت آنان در مقابل على(عليه السلام) كارى ساخته باشد، بلكه براى دلگرمى خودم او را در حالى كه كاملاً در محاصره بود به زور از خانهاش بيرون آورده براى أخذ بيعت به جلو راندم و به درستى مىدانستم كه اگر من و تمامى ساكنان روى زمين كوشش مىكرديم كه بر او پيروز شويم، زورمان به او نمىرسيد اما مطالبى را در نظر داشت كه من به خوبى مىدانستم و هم اكنون نمىشود كه بگويم.
هنگامى كه به سقيفه بنى ساعده رسيدم، ابوبكر و اطرافيانش از جا حركت كرده على(عليه السلام) را مسخره كردند. على(عليه السلام) گفت: اى عمر! مىخواهى در آنچه كه فعلاً به تأخير انداختهام شتاب كنم و كارى كه از آن خوشت نمىآيد انجام دهم؟ گفتم: نه يااميرالمؤمنين!!!
به خدا سوگند كه خالد سخنان مرا شنيد به شتاب نزد ابوبكر رفته سه مرتبه به او گفت: مرا چه كار با عمر؟ و مردم اين سخنان را شنيدند. هنگامى كه على(عليه السلام) به سقيفه رسيد ابوبكر كودكانه به او نگريست و وى را مسخره كرد.
به او گفتم: تو اى ابوالحسن بيعت كردى برگرد! ولى خود گواهم بر اينكه بيعت ننموده و دستش را به سوى ابوبكر دراز نكرد و من ترسيدم كه در آنچه كه مىخواست انجام دهد و به تأخير انداخته بود عجله كند. از اين رو چندان اصرار نكردم كه بايد حتماً بيعت كند. ابوبكر از ناراحتى و ترسى كه از او داشت، اصلاً نمىخواست كه على را در آنجا ببيند. على(عليه السلام) از سقيفه برگشت. پرسيدم كجا رفت؟ گفتند: به كنار قبر محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) رفته در آنجا نشسته است. من و ابوبكر از جا حركت كرده، دوان دوان به مسجد رفتيم. ابوبكر مىگفت: واى بر تو اين چه كارى بود كه با فاطمه(سلام الله عليها) انجام دادى؟ به خدا سوگند اين كار زيانى آشكار است. گفتم: بزرگترين كارى كه نسبت به تو انجام داده، همين است كه با ما بيعت نكرد و چندان مطمئن نيستم كه مسلمانان اطرافش را نگيرند. گفت: چه مىكنى؟ گفتم: چنين وانمود مىكنم كه او در كنار قبر محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) با تو بيعت كرده است. خود را به او رسانيده در حالى كه قبر را پيش روى خود قرار داده دستهايش را روى خاك قبر گذاشته بود و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذيفة بن يمان اطرافش را گرفته بودند، در كنارش نشستيم. به ابوبكر گفتم كه او هم به مانند على(عليه السلام) دستش را روى قبر نزديك دست على(عليه السلام) بگذارد او دستش را گذاشت و من دست او را گرفته تا به دست على(عليه السلام) بكشم و بگويم على(عليه السلام) بيعت كرده است ولى على(عليه السلام) دستش را كشيد. با ابوبكر از جا حركت كرده، پشت به آنان نموده مىگفتم: خداوند به على(عليه السلام) خير عنايت كند! وقتى به كنار قبر رسول اللَّه (صلي الله عليه وآله وسلم) حاضر شدى، از بيعت با تو خوددارى نكرد. ابوذر غفارى از بين مردم از جا جسته فرياد مىزد و مىگفت: به خدا سوگند اى دشمن خدا، على(عليه السلام) هيچ گاه با يك برده آزاد شده بيعت نكرد. ما به راه خود ادامه داده به هر كس كه مىرسيديم مىگفتيم: على(عليه السلام) با ما بيعت كرده است. و ابوذر تكذيب حرف ما را مىكرد. به خدا سوگند كه وى نه در دوران خلافت ابوبكر و نه در زمان حكومت من با من بيعت نكرد و نه با كسى كه پس از من خواهد بود. دوازده نفر از اصحاب و ياران او نيز با ابوبكر و من بيعت نكردند.
اى معاويه! چه كسى كارهاى مرا انجام داده و چه كسى انتقام گذشتگان را غير از من از او گرفته است؟ اما تو و پدرت ابوسفيان و برادرت عقبه، كارهايى كه در تكذيب محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) نموديد و نيرنگهايى كه با او كرديد به درستى مىدانم و كاملاً از حركتهايى كه در مكه انجام مىداديد و در كوه حرا مىخواستيد او را بكشيد آگاهم، جمعيت را عليه او راه انداختيد و احزاب را تشكيل داديد، پدرت بر شتر سوار شد و آنان را رهبرى كرد و گفته محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) درباره او كه: خداوند سواره و زمامدار و راننده را لعنت كند، كه پدرت سواره و برادرت زمامدار و تو راننده بودى. مادرت هند را از خاطر نبردهام كه چقدر به وحشى بخشيد تا اينكه خود را از ديدگان حمزه پنهان كرد و او را كه در سرزمينش «شير خدا» مىناميدند با نيزه زد و سپس دلش را شكافت و جگرش را بيرون كشيده نزد مادرت آورد و محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) با سحرش پنداشت كه وقتى جگر حمزه به دهان هند برسد و بخواهد آن را بجود، سنگ سختى خواهد شد. او جگر را از دهان بيرون انداخت و محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) و يارانش او را هند جگرخوار ناميدند و نيز سخنان او را در اشعارش براى دشمنى با محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) و سربازانش فراموش نكردهام كه چنين سرود:
نحن بناتُ طارقِ
نمشى على النّمارقِ
كالدُّر فى المخانقِ
والمِسكِ فى المغارقِ
إن يَقبَلوا نُعانِقُ
أو يَدبَروا نُفارِقُ
فراقَ غيرَ وامقِ
يعنى: «ما دختران طارقيم كه بر روى فرشهاى گرانبها راه مىرويم. به مانند درّ در صدف و يإ؛خخ مِشكِ در مِشكدان مىباشيم. اگر مردان روى آورند در آغوششان مىگيريم و اگر پشت كنند بدون ناراحتى از آنها جدا مىشويم.»
زنان قبيله او در جامههاى زردِ پر رنگ چهرهها را گشوده، دست و سرهاشان را برهنه و آشكار نموده مردم را بر جنگ و پيكار با محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) تحريك مىكردند. شما به دلخواه خود مسلمان نشديد، بلكه در روز فتح مكه با اكراه و زور تسليم شديد، محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) شما را آزاد شده و زيد برادر من و عقيل برادر على بن ابيطالب(عليهما السلام) و عمويشان عباس را مثل آنان قرار داد. ولى از پدرت چندان دل خوش نداشت هنگامى كه به او گفت: به خدا سوگند اى پسر ابى كبشه مدينه را پر از مردان جنگى و پياده و سواره خواهم كرد و بين تو و اين دشمنان جدايى افكنده نمىگذارم زيانى به تو برسانند. محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) - در حالى كه به مردم فهمانيد كه باطن او را مىداند - به او گفت: اى ابوسفيان! خداوند مرا از شر تو نگه دارد! و او (محمّد) (صلي الله عليه وآله وسلم) به مردم گفته بود: بر اين منبر كسى غير از من و على(عليه السلام) و پيروانش از افراد خانوادهاش نبايد بالا برود. سِحرش باطل و تلاشش بىنتيجه ماند و ابوبكر بر منبر بالا رفت و پس از او من بالا رفتم. واى بنى اميّه! اميدوارم كه شما چوبههاى طناب اين خيمه را برافراشته باشيد! بدين جهت، ولايت شام را به تو سپرده هرگونه تصرّف مالكانه را در آن سرزمين به تو واگذار كرده تو را به مردم شناساندم تا با گفتار او درباره شما مخالفت كرده باشم از اينكه او در شعر و نثر گفته بود: جبرئيل از سوى پروردگارم به من وحى كرده و گفته است: (وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ) و پنداشته كه مقصود از شجره( . اسراء / 60. )
ملعونه شماييد، باكى ندارم. او دشمنى خود را با شما به هنگامى كه به حكومت رسيد، آشكار كرد همان طور كه هاشم و پسرانش هميشه دشمنان عبد شمس بودند.
اى معاويه! من با اين يادآورىها و شرح و بسطى كه از جريانات به تو كردم، خيرخواه و ناصح و دلسوز تو مىباشم و از كم حوصلگى، بىظرفيتى، نداشتن شرح صدر و كمى بردبارىات ترس آن را دارم كه در آنچه كه به تو سفارش كرده اختيار شريعت و امّت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) را به دست تو دادم، شتاب كرده و بخواهى از او انتقام بگيرى و بيم آن دارم كه مرده او را نكوهش كرده و يا آنچه را آورده رد كنى و يا كوچك بشمارى و در آن صورت تو، به هلاكت خواهى رسيد و آن وقت هر آنچه كه برافراشتهام فرود آمده و آنچه كه ساختهام ويران مىشود.
به هنگامى كه مىخواهى به مسجد و منبر محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) وارد شوى كاملاً بر حذر باش و احتياط را از دست مده و در ظاهر تمام مطالبى را كه محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) آورده تصديق كن! با رعيّت خود درگير مشو و اظهار دلسوزى و دفاع از آنها را بنما، حلم و بردبارى نشان داده و نسيم عطا و بخشش خود را نسبت به همگان بگستر! حدود را در بين آنان اقامه كن و به آنان چنين نشان نده كه حقّى از حقوق را واگذار مىكنى، واجبى را ناقص نگذار و سنّت محمّد (صلي الله عليه وآله وسلم) را تغيير نده كه نتيجهاش آن مىشود كه امّت بر ما بشورند و تباه گردند، بلكه آنها را از همان محل، آرامش و امنيتشان بگير و به دست خودشان آنان را بكش و با شمشير خودشان نابودشان ساز! با آنان مسامحه و سهلانگارى داشته باش و برخورد نكن؛ نرم خو باش و غرامت مگير! در مجلس خود برايشان جاى باز كن و به هنگام نشستن در كنارت احترامشان بگذار، آنان را به دست رئيس خودشان بُكش، خوشرو و بشاش باش، خشمت را فرو ده و از آنان بگذر! در اين صورت دوستت خواهند داشت و از تو اطاعت خواهند كرد. از اينكه على(عليه السلام) و فرزندانش حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) بر ما و تو بشورند خاطر جمع نيستم، اگر به همراهى و كمك گروهى از امت توانستى با آنان پيكار كنى، انجام ده و به كارهاى كوچك قانع مباش و تصميم به كارهاى بزرگ بگير! وصيّت و سفارشى را كه به تو كردم حفظ كن! آن را پنهان نموده آشكار مساز! دستوراتم را امتثال كرده گوش به فرمانم باش! بر تو مباد كه به فكر مخالفت با من باشى، راه و روش پيشينيان خود را در پيش گير و انتقام خون آنان را بگير و دنباله رو آنها باش! من تمام رازهاى نهانى و مطالب آشكار خود را به تو گفتم و مطلب را با اين شعر به پايان مىبرم:
معاوية إنَّ القوم جَلَّتْ امورُهُم
بدَعوةِ مَن عَمَّ البرِيَّةَ بالوَترى
صَبَوتُ الى دينٍ لَهُم فأرابنى
فأبعِد بدينٍ قد قَصَمتُ به ظَهرى
يعنى: اى معاويه! مردم كارهايشان بزرگ شده و پيشرفت كرده به دعوت آن كس كه به تنهايى تمام جهان را گرفت. كودكانه و از روى نافهمى به دينشان مايل شدم و مرا به شكّ و ترديد انداخت دور باد آن دينى كه پشت خود را به آن شكستم! (تا آخر ابيات)».
فرم در حال بارگذاری ...
اقرار ابوبکر به هجوم خانه حضرت زهرا سلام الله علیها + سند معتبر
در تمام منابع اهل سنت که بدان اشاره شد ابوبکر به هجوم خانه حضرت زهرا سلام الله علیها اقرار می کند.
فرم در حال بارگذاری ...
روايت: فاطمه « أَصْدَقَ لَهْجَةً» از عائشه با سند معتبر + تصوير كتاب
در باره فضائل حضرت زهرا سلام الله عليها، در منابع شيعه و اهل سنت روايات بي شماري وارد شده است.
يكي از رواياتي كه مقام بلند آن حضرت را براي امت اسلام ترسيم مي كند، روايت ذيل است كه از طريق عايشه در منابع اهل سنت نقل شده است.
حاكم نيشابوري، در كتاب مستدرك، متن روايت را با سند معتبر نقل كرده و در پايان به صحت سند آن تصريح كرده است:
(4756)- حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَبُّوَيْهِ الرَّئِيسُ الْفَقِيهُ بِمَرْوَ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَارِثِ النَّيْسَابُورِيُّ بِمَرْوَ، ثنا عَلِيُّ بْنُ مِهْرَانَ الرَّازِيُّ، ثنا سَلَمَةُ بْنُ الْفَضْلِ الأَبْرَشُ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ، عَنْ يَحْيَي بْنِ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، أَنَّهَا كَانَتْ إِذَا ذُكِرَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ النَّبِيِّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ قَالَتْ: ” مَا رَأَيْتُ أَحَدًا كَانَ أَصْدَقَ لَهْجَةً مِنْهَا إِلا أَنْ يَكُونَ الَّذِي وَلَدَهَا “.
هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ مُسْلِمٍ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.
يحي بن عباد از پدرش (عباد) نقل كرده است كه وقتي نزد عايشه از فاطمه دختر پيامبر صلي الله عليه وآله سخن به ميان مي آمد، مي گفت: هيچ كسي را راستگو تر از فاطمه نديدم جز آن كسي كه او را به دنيا آورده است (منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله است).
اين روايت طبق شرط مسلم صحيح است؛ اما وي آن را نياورده است.
الحاكم النيشابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 175، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990
فرم در حال بارگذاری ...
مهم ترین اندیشه وهابیت
مهم ترین اندیشه وهابیت
• در متون وهابی ها هیچ واژهای به اندازه «توحید» و «شرک» به کار نرفته است؛ لذا مهمترین پایه اندیشه وهابیون را باید در ذیل این دو واژه بررسی کرد.
• از دیدگاه محمد بن عبدالوهاب و پیروان او، توحید بر دو بخش است: توحید ربوبیّت و توحید الوهیّت.
• از نگاه وهابیان، توحیدی که در برابر شرک قرار میگیردترکیبی از هر دو بخش است. بنابراین، امکان دارد کسی به یگانگی خداوندمتعال در آفرینش، تشریع و تدبیر جهانیان معتقد باشد، اما کاملاً «مشرک»باشد! بدین معنا که غیر خداوند یکتا را مورد «عبادت» قرار دهد.
توحید ربوبیت
• منظور اینان از توحید ربوبیّت؛ اعتقاد به یکتایی خداوند در آفرینش، تشریع و تدبیر جهانیان است.
توحید الوهیت
و منظورشان از توحید الوهیّت، چیزی است که آن را توحید در عبادت معرفی مینمایند.
عبادت
تفسیری که وهابیان از «عبادت» ارائه میدهند آنچنان وسیع و گسترده است که هرگونه تعظیم و تقدیسی را شامل می شود. از این رو، معتقدند که مسلمانان با تقدیس برخی افراد یا مکانها، و حتی تعظیم قبور پیامبر و ائمه، در واقع آنان را عبادت میکنند. از نگاه اینان هرگونه توسل به اولیاء و عرض حاجت در نزد قبورآنان از مصادیق کفر است.
ارکان توحید(یا ارکان وهابیت(
محمد بن عبدالوهاب درباره توحید در رساله «القواعد الأربعة» سخن گفته است.
او در رساله مذکور، با استناد به ظواهربرخی آیات و روایات، برای توحید، چهار رکن ذکر نموده
وی در «کشف الشبهات» بیش از 24 بار مسلمانان غیر وهابی را مشرک، و بیش از 25 مرتبه آنان را کافر، بتپرست، مرتد، منافق و شیطان خوانده است!.
کافران زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به این که خداوند خالق ومدبّر جهان است اقرار داشتند ولی این اقرار، باعث مسلمان شدن ایشان نمیشد.
کافران عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) میگفتند که برای نزدیک شدن به خداوند و طلب شفاعت، بتها را میخوانیم.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در میان کسانی ظهور فرمود که از حیث عبادت متفاوت بودند؛ برخی فرشتگان، برخی پیامبران و صالحان، بعضی درختان وسنگها، و عدهای خورشید و ماه را میپرستیدند، اما پیامبر با همه آنان جهاد فرمود و میان آنان فرقی نگذاشت.
مشرکان زمان ما از مشرکان زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله)مشرک تراند! چرا که مشرکان زمان پیامبر تنها به هنگام آسایش شرک میورزیدند و به هنگام دشواری، مخلص میشدند، اما مشرکان زمان ما، هم به هنگام آسایش و هم به هنگام دشواری مشرکاند!(القواعد الاربعه، ص4)
نقد: عقده و گره اساسی انحراف
تفسیر ربوبیت به خالقیت
و الوهیت به پرستش
از اشتباهاتی است که وهابیان دچار آن شدند، که هرگز حاضر به تجدید نظر در آن نیستند.
توضیح ربوبیت
توضیح اینکه: ربوبیت از کلمه رب به معنای صاحب اخذ شده و صاحب یا مالک بودن با خالقیت و آفرینندگی تناسبی ندارد، چه بسا شخصی مالک چیزی باشد که در خلق آن هیچ نقشی نداشته است، بلکه ربوبیت به معنای تدبیر، کارگردانی ، و سرپرستی چیزی است که زمینه ادامه حیات او را فراهم می سازد.
توضیح الوهیت
و الوهیت و کلمه اله به معنای معبود(موجودی که مورد پرستش قرار می گیرد)نیست، و هرگز قرآن با این اصطلاح سخن نمی گوید. به عنوان مثال به یکی از این آیات اشاره می کنیم که می فرماید: «لو کان فیهما الهةالا الله لفسدتا فسبحان الله عما یصفون» (انبیاء، 22) اگر در آسمانها و زمین خدایان دیگری جز الله وجود داشتند، نظام آفرینش دچار فساد و تباهی می شد.
مضمون آیه و برهانی که در آن وجود دارد در صورتی صحیح است که اله را به معنای خدا بگیریم و نه معبود، چون در این صورت استدلال آیه نا تمام خواهد بود. چرا که مقصود آیه این نیست که اگر معبودهایی جز خدا بودند جهان دچار تباهی می شد، زیرا در جهان معبودانی به باطل جز خدای متعال هستند در حالیکه نظام آفرینش همچنان پا برجاست.
فرم در حال بارگذاری ...
آيا بر اساس روايت «إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك » خداوند تابع حضرت زهرا سلام الله عليها مي باشد؟
آيا بر اساس روايت «إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك » خداوند تابع حضرت زهرا سلام الله عليها مي باشد؟
«عدنان عرعور» نيز يكي از اين دشمنان اهل بيت عليهم السلام است. وي براي انکار فضائل آن بزرگواران، به هر مغالطه اي دست مي زند. در اين نوشتار، در صدد بيان پندار عرعور پيرامون حديث نبوي «إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك» كه بیانگر منزلت والاي حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها است، مي باشيم. حديثي که منابع اهل تسنن به نقل آن اهتمام داشته و با سند معتبر آن را در کتب خود ذکر کرده اند.
بيان شبهه
«عدنان عرعور» کارشناس شبکه صفا، با رد دلالت حديث شريف «إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك» مي گويد: خداوند بالاتر از آن است كه پيرو يك انسان باشد.
وي ادعا ميکند که غضب حضرت زهرا سلام الله عليها، غضب الهي را به دنبال ندارد و دليل اين ادعا را عظمت جايگاه خداوند و غير ممکن بودن پيروي خداوند از بنده بيان ميکند. بيان عرعور در حقيقت، دفاع از عملکرد ابوبکر به دنبال جريان فدک و غضبناک شدن حضرت زهرا سلام الله عليها بر ابوبکر است. وي مي خواهد چنين نتيجه بگيرد که اگر هم حضرت زهرا سلام الله عليها غضبناک شده باشد، باز هم مستلزم غضب الهي بر او نيست. سخن او را مي توان اينگونه تبيين کرد:
صغري: غضبناک شدن خداوند از غضب حضرت زهرا پيروي خداوند از احساس يک بنده است.
کبري: پيروي خداوند از احساس يک بنده دون شأن و جايگاه خداوند و غيرممکن است.
نتيجه: غضبناک شدن خداوند به دنبال غضب حضرت زهرا دون شأن خداوند و غيرممکن است.
«عرعور» با زير سؤال بردن دلالت حديث، در پي انكار اصل اين روايت مي باشد؛ از اين رو در پاسخ حلي به اين شبهه، ابتدا مغالطه عرعور را تبيين مي كنيم؛ سپس به بحث سند روايت و در ادامه، به بررسی دلالت آن می پردازیم. پس از پاسخ هاي حلي، به جواب هاي نقضي در اين زمينه پرداخته، در نهايت برخي از مقامات اهل بيت عليهم السلام را بر پايه منابع شيعه ذكر مي كنيم.
پاسخ حلي
بيان مغالطه عرعور
در اين روايت سخن از تبعيت خداوند از بشر نيست؛ بلكه اين حديث در مقام بيان جايگاه والاي معنوي حضرت زهرا سلام الله عليها و تسليم محض بودن ايشان در پيشگاه پروردگار است كه اين مطلب نشانگر اين است كه آن حضرت به قدري تسليم خداوند هستند و به نحوي اعمال ايشان مطابق با اراده الهي است كه نه تنها رضايت و خشم ايشان به خاطر خداست؛ بلكه خداوند نيز به خاطر ايشان خشنود و غضبناك مي شود.
بنابراين حديث شريف «ان الله يغضب لغضبك» دلالت مي كند كه خداوند با غضبناك شدن به خاطر غضب حضرت زهرا سلام الله عليها، مقامي بسيار والا را براي ايشان ثابت مي كند و مقامي بالاتر از مقام پيامبران الهي براي صديقه طاهره قائل شده است چرا كه حضرت يونس (علي نبينا و آله و عليه السلام) با آنکه پيامبر الهي ومعصوم بود؛ ولي خداوند متعال با غضب او غضبناك نشد:
«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين».
سوره أنبياء: 87.
و ذو النّون (یونس) را [یاد کن]، آنگاه که خشمگین [از میان مردم خود] برفت و پنداشت که ما هرگز بر او تنگ نمیگیریم، [که ماهی او را بلعید،] پس درون تاریکیها ندا در داد که معبودی جز تو نیست. منزّهی تو. به راستی که من از ستمکاران بودم.
معصومان، تجلي افعال الهي هستند
آيات متعددي در قرآن وجود دارد که رسول خدا صلي الله عليه و آله را در کنار خدا معرفي و مطرح مي کند كه حكايت از مقام والاي رسول خدا صلي الله عليه وآله دارد؛ از جمله:
خداوند در سوره ي توبه از بي نيازي مردم توسط خودش و پيامبرش سخن مي گويد:
«أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ»
سوره توبة: 74.
خدا و رسول او مردم را از فضلش غنا مي بخشند.
در آيه 80 سوره نساء نيز خداوند اطاعت از پيامبر را برابر با اطاعت خود معرفي کرده است:
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا»
سوره نساء: 80.
هر کس پيامبر را اطاعت کند در حقيقت از خدا اطاعت کرده است و هرکه روي برتابد ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاديم.
دو آيه فوق بيانگر مقام والا و ويژه رسول خداست و كسي نمي تواند ادعا كند كه در اين آيات خداوند خود را تابع و پيرو رسولش معرفي نموده است؛ اين روايت هم مانند دو آيه فوق بيانگر مقام والاي حضرت زهرا عليها السلام مي باشد.
خداوند، چشم و گوش و دست مؤمنان
از طرفي در منابع اهل سنت، شبيه همين مقامات براي مؤمناني كه به انجام مستحبات و نوافل مي پردازند، ثابت شده است.
حديث زير در اين باره قابل توجه است:
أبي هُرَيْرَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِنَّ اللَّهَ قال من عَادَى لي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ وما تَقَرَّبَ إلي عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلي مِمَّا افْتَرَضْتُ عليه وما يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إلي بِالنَّوَافِلِ حتى أُحِبَّهُ فإذا أَحْبَبْتُهُ كنت سَمْعَهُ الذي يَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الذي يُبْصِرُ بِهِ وَيَدَهُ التي يَبْطِشُ بها وَرِجْلَهُ التي يَمْشِي بها…
صحيح البخاري ج 5 ص 2384 ح 6137، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا.
خداوند می فرماید: هر کس با ولی من دشمنی بورزد او را به جنگ با خود فراخوانده ام. و بنده من با چیزی محبوبتر از آنچه بر او واجب کرده ام به من تقرب نجسته است. پیوسته بنده من با نوافل به سوی من تقرب می جوید تا آنکه او را دوست بدارم. پس وقتی او را دوست داشتم، گوش او خواهم بود که با آن می شنود و چشم او خواهم بود که با آن می بیند و دست او که با آن اخذ می کند و پای او که با آن راه می پیماید…
همان طور كه ملاحظه شد، در روايت صحيح بخاري، مؤمني كه به واسطه انجام مستحبات به خداوند تقرب مي جويد، خداوند گوش شنواي او، چشم بيناي او و دست و پاي تواناي او مي شود؛ تمامي اين تعابير نه تنها تبعيت خداوند از بندگان را به دنبال ندارد؛ بلكه تنها در مقام بيان فضايل مؤمناني است كه علاوه بر واجبات، به انجام مستحبات نيز مداومت دارند.
پس اينکه مي گوييم خداوند از غضب حضرت زهرا سلام الله عليها غضب مي کند، در اصل غضب حضرت به دنبال غضب الهي است. چون وقتي خداوند از چيزي غضبناک است معصومان هم غضبناک مي شوند و اراده آنها در تمامي لحظات از اراده خداوند جدا نيست.
عرعور با اين مغالطه در پي زير سؤال بردن اصل روايت است و مي خواهد چنين روايتي را كذب قلمداد كند؛ غافل از اينكه اين حديث بر اساس دانش رجال از اعتبار كافي برخوردار است، علاوه بر اينكه علماي اهل سنت نيز به صحت و اعتبار اين روايت اعتراف نموده اند.
بررسي سند و اثبات صحت آن
الف. بررسي راويان
«حاكم نيشابوري» اين روايت شريف را با سند زير گزارش نموده است:
قال الحاكم النيسابوري(متوفاي405): «حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب ثنا الحسن بن علي بن عفان العامري وأخبرنا محمد بن علي بن دحيم بالكوفة ثنا أحمد بن حاتم(حازم) بن أبي غرزة قالا ثنا عبد الله محمد بن سالم ثنا حسين بن زيد بن علي عن عمر بن علي عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي بن الحسين عن أبيه عن علي رضي الله عنه قال قال رسول الله لفاطمة إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك…»
محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري(متوفاي405)، المستدرك على الصحيحين ج 3 ص 167، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، الطبعة الأولى، بيروت، النشر: دار الكتب العلمية، 1411هـ - 1990م.
… رسول خدا صلی الله علیه و آله به فاطمه فرمود: همانا خدا به سبب غضب تو غضب می کند و با رضایت تو راضی می شود.
در اين مجال به بررسي شرح حال يكايك راويان مي پردازيم:
محمد بن يعقوب
نام اولين راوي: «محمد بن يعقوب بن يوسف بن معقل بن سنان بن عبد الله» است.
«ذهبي»(متوفاي 748ق) در شرح حال او مي نويسد:
«محمد بن يعقوب بن يوسف بن معقل بن سنان الإمام المحدث مسند العصر رحلة الوقت أبوالعباس الأموي…»
محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله(متوفاي 748)، سير أعلام النبلاء ج 15 ص 452، تحقيق: شعيب الأرناؤوط, محمد نعيم العرقسوسي، الطبعة التاسعة، بيروت، النشر: مؤسسة الرسالة، 1413.
محمد بن يعقوب بن يوسف بن معقل بن سنان امام، محدث تکیه گاه دوران و محل رجوع مردم زمانه بود، [كنيه اش] ابوالعباس اموی است.
او همچنين در «تذکرة الحفاظ» چنين مي نويسد:
«الأصم الإمام المفيد الثقة محدث المشرق أبو العباس محمد بن يعقوب بن يوسف بن معقل بن سنان الأموي»
محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله(متوفاي 748)، تذكرة الحفاظ ج 3 ص860، الطبعة الأولى، بيروت، النشر: دار الكتب العلمية، بيتا.
الأصم، امام، مفيد، ثقه و حدیث گوی درخشنده، أبو العباس محمد بن يعقوب.
«ابن جوزي»(متوفاي597ق) نيز درباره او مي نويسد:
«محمد بن يعقوب بن يوسف بن معقل بن سنان بن عنان بن عبد الله الأموي مولاهم، أبو العباس الأصم….وهو محدّث كبير…»
عبد الرحمن بن علي بن محمد بن الجوزي أبو الفرج (متوفاي 597)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم ج 14ص 112، الطبعة الأولى، بيروت، النشر: دار صادر، 1358.
… و او محدث بزرگی است.
«ابن کثير»(متوفاي774ق) او را چنين توصيف مي کند:
«وكان ثقة صادقا ضابطا لما سمعه ويسمعهم»
إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء(متوفاي774)، البداية والنهاية ج 11ص 232، بيروت، النشر: مكتبة المعارف، بيتا.
او ثقه و راستگو و حافظ آن چیزی است که شنیده است و به گوش دیگران رسانده است
حسن بن علي بن عفان
نام راوي دوم«حسن بن علي بن عفان» است.
ابن ابي حاتم الرازي(متوفاي 327ق) درباره او مي نويسد:
«الحسن بن علي بن عفان الكوفي روى عن معاوية بن هشام وأبى أسامة وعبد الله بن نمير كتبنا عنه وهو صدوق.»
ابن ابي حاتم الرازي التميمي(متوفاي 327)، الجرح والتعديل ج3 ص 22، الطبعة الأولي، بيروت، نشر: دار إحياء التراث العربي، 1371ه ـ 1952م.
حسن بن علی بن عفان کوفی از معاویه بن هشام و ابی اسامه و عبد الله بن نمیر روایت نقل کرده و ما از او روایت نقل کرده ایم، وي فردي راستگو است.
«ابن حبان»(متوفاي354ق) نيز نام او را در کتاب «الثقات» خود ذکر نموده است:
«الحسن بن علي بن عفان العامري من أهل الكوفة يروى عن معاوية بن هشام وأبى نعيم والكوفيين ثنا عنه زكريا بن يحيى الساجي وغيره كنيته أبو محمد»
ابن حبان(متوفاي354)، الثقات ج 8 ص181، چاپ الأولى، بيجا، نشر: مؤسسة الكتب الثقافية، 1393.
حسن بن علي بن عفان، از اهل کوفه، از معاویه بن هشام و ابو نعیم و کوفیان روایت نقل می کند، زکریا بن یحیی و دیگران از او حدیث نقل میکنند. کنیه اش ابو محمد است.
«ذهبي»(متوفاي 748) درباره او مي نويسد:
«ابن عفان، المحدث الثقة المسند أبو محمد الحسن بن علي بن عفان العامري الكوفي»
محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله(متوفاي 748)، سير أعلام النبلاء ج 13 ص 24، تحقيق: شعيب الأرناؤوط, محمد نعيم العرقسوسي، الطبعة التاسعة، بيروت، النشر: مؤسسة الرسالة، 1413.
ابن عفان، نقل كننده حدیث و مورد وثوق و [در حديث] تکیه گاه است.
محمد بن علي بن دحيم
نام وي«محمد بن علي بن دحيم بن كيسان» است.
«ذهبي» (متوفاي748) نيز در شرح حال او مي نويسد:
«ابن دحيم: الشيخ الثقة المسند الفاضل، محدث الكوفة، أبو جعفر محمد بن علي بن دحيم، الشيباني الكوفي.»
شمس الدين ذهبي(متوفاى 748)، سير أعلام النبلاء ج 16 ص36، تحقيق: شعيب الأرناؤوط, محمد نعيم العرقسوسي، الطبعة التاسعة، بيروت، نشر: مؤسسة الرسالة، 1413.
ابن دحیم: شیخ [استاد] مورد وثوق و تکیه گاه [و فردي] فاضل و محدث شهر کوفه بود.
«ابن عماد حنبلي»(متوفاي1089) نيز درباره او مي نويسد:
«أبو جعفر محمد بن علي بن دحيم الشيباني الكوفي مسند الكوفة في زمانه»
عبد الحي العكري الدمشقي«ابن العماد الحنبلي»(متوفاي1089)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب ج3 ص 9، بيروت، نشر: دار إحياء التراث العربي، بيتا.
أبو جعفر محمد بن علي، تکیه گاه کوفیان در دوران خود بود.
أحمد بن (حاتم)حازم بن أبي غرزة
نام اين راوي «أحمد بن حازم بن محمد بن يونس بن قيس بن أبي غرزة» است.
«ابن حبان»(متوفاي354ق) نام او را در کتاب «الثقات» خود ذکر نموده و مورد اطمينان دانسته است:
«أحمد بن حازم بن أبي غرزة أبو عمرو من أهل الكوفة يروى عن جعفر بن عوف روى عنه أهل العراق والغرباء وهو من ولد قيس بن أبي غرزة مات في أول سنة سبع وتسعين ومائتين وكان متقنا وهو أحمد بن حازم بن محمد بن يونس بن حازم بن قيس بن أبي غرزة.»
ابن حبان(متوفاي354)، الثقات ج 8 ص44، چاپ الأولى، بيجا، نشر: مؤسسة الكتب الثقافية، 1393
… از اهل کوفه که از جعفر بن عوف روایت می کند و اهل عراق و ناشناسان از او روایت می کنند. او از فرزندان غیث بن ابی غرزه بود که در ابتدای سال 297 از دنیا رفت. و دارای اتقان بود.
«ذهبي» (متوفاي748 ق) درباره او مي نويسد:
«ابن أبي غرزة، الامام، الحافظ الصدوق، أحمد بن حازم بن محمد بن يونس بن قيس بن أبي غرزة، أبو عمرو الغفاري الكوفي، صاحب «المسند». ولد سنة بضع وثمانين ومئة.»
محمد بن أحمد بن عثمان بن قايماز الذهبي أبو عبد الله(متوفاي 748)، سير أعلام النبلاء ج 13 ص 239، تحقيق: شعيب الأرناؤوط, محمد نعيم العرقسوسي، الطبعة التاسعة، بيروت، النشر: مؤسسة الرسالة، 1413.
ابن أبي غرزه، امام، حافظ احادیث، راستگو و صاحب کتاب المسند بود. در سال صد و هشتاد و اندی متولد شد.
«سيوطي»(متوفاي 911ق) نيز در شرح حال او مي نويسد:
«ابن أبي غرزة الحافظ المجود أبو عمرو أحمد بن حازم الغفاري الكوفي صاحب المسند توفي في ذي الحجة سنة ست وسبعين ومائتين.»
عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي (متوفاي 911)، طبقات الحفاظ ج 1 ص 270، الطبعة الأولى، بيروت، النشر: دار الكتب العلمية 1403.
ابن أبي غرزة، حافظ احادیث، فردي درست كار و صاحب کتاب المسند بود. در ذی حجه سال276 از دنیا رفت.
عبد الله محمد بن سالم
نام وي«عبد الله بن سالم بن محمد بن الوليد» است.
«ابن حبان»(متوفاي354ق) نام او را در کتاب «الثقات» خود ذکر نموده است:
«عبد الله بن محمد بن سالم المفلوج يروى عن عبيد الله بن موسى والكوفيين روى عنه الحضرمي ربما خالف.»
ابن حبان(متوفاي354)، الثقات ج 8 ص358، چاپ الأولى، بيجا، نشر: مؤسسة الكتب الثقافية، 1393.
از عبید الله بن موسی و کوفیان روایت می کند و حضرمی از او روایت می کند وي [عبد الله بن محمد بن سالم] گاهی خطا مي كند.
«ذهبي» (متوفاي748ق) درباره او مي نويسد:
«عبد الله بن سالم الزبيدي الكوفي القزاز المفلوج عن وكيع وطبقته وعنه أبو داود وابن ماجة وأبو يعلى الموصلي ثقة عابد توفي 235. د ق.»
ذهبي(متوفاي748)، الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة ج 1 ص 556، تحقيق: محمد عوامة، چاپ الأولى، جده، نشر: دار القبلة للثقافة الاسلامية، 1413 - 1992 م.
وي مورد وثوق و اهل عبادت بود.
همچنين «ذهبي» در آخرين کتاب رجالي خود درباره وي مي نويسد:
«عبد الله بن محمد بن سالم القزاز المفلوج. ما علمت به بأسا. قد حدث عنه أبو داود والحفاظ إلا أنه أتى بما لا يعرف.»
شمس الدين الذهبي(متوفاي748)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 21 ص 492، تحقيق: علي محمد البجاوي، چاپ الأولى، بيروت، نشر: دار المعرفة للطباعة والنشر، 1382 ـ 1963م.
اشکالی در او نمی دانم. ابوداوود و حفاظ از او نقل حدیث می کنند جز اینکه [گاهي] احاديثي نقل مي كند كه شناخته شده نيست [منكر است و با اعتقاد ما (اهل سنت) سازگاري ندارد].
«ابن حجر عسقلاني»(متوفاى852ق) نيز پيرامون او مي نويسد:
«عبد الله بن سالم أو ابن محمد بن سالم الزبيدي بالضم أبو محمد الكوفي القزاز المفلوج ثقة ربما خالف من كبار الحادية عشرة…»
ابن حجرالعسقلاني الشافعي(متوفاى852)، تقريب التهذيب ج1 ص495، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، چاپ الثانية، بيروت، نشر: دار الكتب العلمية، 1415 ـ 1995 م.
وي مورد وثوق است و گاهی خطا مي كند. او از بزرگان طبقه یازدهم [راويان] است.
حسين بن زيد بن علي
نام وي «حسين بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب» است.
«دارقطني» او را ثقه دانسته و مي نويسد:
«قلت له الحسين بن زيد بن علي بن الحسين عن عبد الله بن محمد بن عمر بن علي عن أبيه عن جده عن علي فقال كلهم ثقات.»
علي بن عمر أبو الحسن الدارقطني البغدادي(متوفاي 385)، سؤالات البرقاني للدارقطني ج 1 ص 22، باكستان، النشر: كتب خانه جميلي، 1404.
از دارقطني درباره «حسين بن زيد بن علي بن حسين از عبد الله بن محمد بن عمر بن علي از پدرش از جدش از علی»، پرسیدم، گفت همگی ثقه هستند.
«ابن عدي»(متوفاي365ق)در الكامل في الضعفا، تصريح مي کند که اشکالي بر او نيست.
بنابراين روايت شريف «قال رسول الله صلى الله عليه وسلم لفاطمة إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك» از نظر علم رجال، کاملا صحيح و معتبر است.
علاوه بر اينكه يكايك راويان اين حديث از وثاقت كافي برخوردار بودند، علماي اهل سنت نيز اين روايت را تصحيح نموده اند كه در ادامه به ذكر آنها مي پردازيم.
ب. تصحيح روايت، توسط علماي اهل سنت
تصحيح طبراني (متوفاي360 ق)
قال الطبراني(متوفاي360): «حدثنا بِشْرُ بن مُوسَى ومُحَمَّدُ بن عبد اللَّهِ الْحَضْرَمِيُّ قَالا ثنا عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدِ بن سَالِمٍ الْقَزَّازُ قال ثنا حُسَيْنُ بن زَيْدِ بن عَلِيٍّ وَعَلِيُّ بن عُمَرَ بن عَلِيٍّ عن جَعْفَرِ بن مُحَمَّدٍ عن أبيه عن عَلِيِّ بن الْحُسَيْنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بن عَلِيٍّ عن عَلِيٍّ قال قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم لِفَاطِمَةَ أن اللَّهَ يَغْضَبُ لِغَضَبِكِ وَيَرْضَى لِرَضَاكِ»
سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم الطبراني(متوفاي360)، المعجم الكبير ج1، ص 108، ح 182 و ج 22 ص 401، ح1001، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، الطبعة الثانية، الموصل، النشر: مكتبة الزهراء، 1404- 1983.
محقق اين کتاب در پاورقي جلد اول مي نويسد:
«في هامش الأصل: هذا حديث صحيح الاسناد وروي من طرق عن علي عليه السلام رواه الحارث عن علي وروي مرسلا وهذا الحديث احسن شئ رأيته وأصح اسناد قرأته انتهي.»
سند این حدیث صحیح است و از چند طریق از علی علیه السلام نقل شده است. حارث آن را از علی علیه السلام به صورت مرسل روایت کرده است. این، بهترین حدیثی است که دیده ام و صحیح ترین سندی است که خوانده ام.
تصحيح حاکم نيشابوري (متوفاي 405 ق)
قال الحاكم النيسابوري(متوفاي405ق): «حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب ثنا الحسن بن علي بن عفان العامري وأخبرنا محمد بن علي بن دحيم بالكوفة ثنا أحمد بن حاتم بن أبي غرزة قالا ثنا عبد الله محمد بن سالم ثنا حسين بن زيد بن علي عن عمر بن علي عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي بن الحسين عن أبيه عن علي رضي الله عنه قال قال رسول الله لفاطمة إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.»
محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري(متوفاي405)، المستدرك على الصحيحين ج 3 ص 167، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، الطبعة الأولى، بيروت، النشر: دار الكتب العلمية، 1411هـ - 1990م.
…سند این حدیث، صحیح است؛ ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.
ابن حجر هيثمي (متوفاي807 ق)
قال الهيثمي(متوفاي807ق): «وعن علي قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك رواه الطبراني وإسناده حسن.»
علي بن أبي بكر الهيثمي(متوفاي807)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج 9 ص 203، النشر: القاهره، دار الريان للتراث/بيروت، دار الكتاب العربي، 1407.
هیثمی می گوید: علی می گوید: رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: همانا خداوند از غضب تو غضب می کند. این روایت را طبرانی نقل کرده و سندش حسن «معتبر» است.
طبرانی در اوسط با سند صحیح به روش شیخین، آن را نقل کرده است. ابن ابی عاصم از علی نقل کرده که پیامبر به فاطمه فرمود: همانا خدا از غضب تو غضبناک و با رضایت تو، راضی می شود.
حال سؤال اينجاست، علماي اهل سنت كه اين روايت را تائيد مي كنند، آيا خداوند را تابع حضرت زهرا سلام الله عليها مي دانند و آيا حضرت فاطمه سلام الله عليها شريك خدا است؟ اگر اين گونه است، آيا تمامي علمايي كه روايت فوق را معتبر شمرده اند، از نظر شما وهابيان، مشرك هستند؟!
جالب اينجاست كه مضمون فوق [رضايت و غضب خداوند به خاطر رضايت و غضب حضرت زهرا سلام الله عليها] تنها به روايتي كه گذشت، خلاصه نمي شود؛ بلكه مضمون اين روايت «إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك»، از ديگر منابع اهل سنت نيز قابل اثبات است كه در ادامه به آن مي پردازيم:
ج. وجود روايات ديگر در منابع اهل سنت به همين مضمون
رواياتي با تعابير «فاطمة بضعه مني فمن اغضبها اغضبني» که در منابع مهم اهل سنت مثل صحيح بخاري و مسلم و… آمده، بيانگر خشم پيامبر صلي الله عليه وآله به سبب خشم حضرت فاطمه سلام الله عليها مي باشد و قرار دادن اين روايت در کنار احاديثي که غضب خدا را به خاطر غضب پيامبر صلي الله عليه وآله مطرح مي کند، دليل ديگري بر خشم خدا به خاطر خشم فاطمه و اثبات مدلول اين حديث است. اينک هر دو دسته روايت ذکر مي شود:
الف. غضب فاطمه مساوي با غضب رسول اكرم است
بخاري در صحيحش چنين نقل مي کند:
حدثنا أبو الْوَلِيدِ حدثنا بن عُيَيْنَةَ عن عَمْرِو بن دِينَارٍ عن بن أبي مُلَيْكَةَ عن الْمِسْوَرِ بن مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي
محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، صحيح البخاري ج 3 ص 1361.
…فاطمه پاره وجود من است. هر کس او را خشمگین کند، مرا خشمگین کرده است.
مسلم به سند خودش از مسور بن مخرمه نقل مي كند:
قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم: «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤذِينِي مَا آذَاهَا».
صحيح مسلم ج 7، ص141، ح 6202، كتاب فضائل الصحابة، ب 15 ـباب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ.
…همانا فاطمه پاره وجود من است؛ هر چه او را بیازارد مرا می آزارد.
ب. غضب پيامبر (ص) مساوي با غضب خداوند
هيثمي به نقل از طبراني با سند معتبر نقل مي كند:
وعن أم سلمة قالت أشهد أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من أحب عليا فقد أحبني ومن أحبني فقد أحب الله ومن أبغض عليا فقد أبغضني ومن أبغضني فقد أبغض الله.
رواه الطبراني وإسناده حسن.
مجمع الزوائد ج 9، ص 132، علي بن أبي بكر الهيثمي الوفاة: 807، دار النشر: دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي - القاهرة , بيروت – 1407.
… هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است و هر کس مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است.
پاسخ نقضي
آيات قرآن
در قرآن کريم، مواردي مطرح شده که فعل خدا را در پي افعال بندگان مطرح مي کند. اگر –همانطور که عرعور مي گويد- آمدن فعل الهي در پي فعل بندگان، علامت پيروي و تبعيت خدا باشد، در اين موارد قرآني هم بايد علامت تبعيت خدا و دون شان او باشد که هيچ کس حتي خود عرعور به آن ملتزم نيست. برخي از اين آيات چنين اند:
الف: در سوره بقره مي فرمايد:
«قد نري تقلب وجهک في السماء فلنولينک قبله ترضها فول وجهک شطر المسجد الحرام و حيث ما کنتم فولو وجوهکم شطره». سوره بقره، آيه ي 144.
ما گردش رويت را در جهت آسمان مي بينيم پس يقينا تو را به سوي قبله اي که آن را بپسندي بر مي گردانيم پس رويت را به سوي مسجد الحرام گردان و شما نيز هر جا که باشيد روي خود را به سوي آن برگردانيد.
طبق اين آيه خداوند قبله مسلمين را آن گونه که پيامبرش مي پسندد و مورد رضايت وي واقع ميشود تغيير ميدهد. تغيير قبله مسلمين مسئله قابل اهميت و حياتي بوده و خداوند اين امر مهم را منوط به رضايت و خشنودي پيامبرش قرار داده است.
ب: در سوره آل عمران مي فرمايد:
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحببکم الله». سوره آل عمران، آيه ي 31.
بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید، تا او نیز دوستتان بدارد.
در اين آيه به صراحت محبت خدا را منوط به تبعيت از رسول او معرفي ميکند که بنا بر استدلال عرعور اين خود نوعي تبعيت خدا از بندگان است.
ج.در سوره نساء مي فرمايد:
«من يطع الرسول فقد اطاع الله و من تولي فما ارسلنک عليهم حفيظا». سوره نساء، آيه ي80.
هر کسي پيامبر را اطاعت کند در حقيقت از خدا اطاعت کرده است و هرکه روي برتابد ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاديم.
در اين آيه، خداوند اطاعت از رسول را در رديف اطاعت از خود قرار داده است. آيا بايد طبق اين آيه ادعا شود كه خداوند از رسول گرامي اسلام تبعيت مي كند؟ و آيا رسول الله صلي الله عليه وآله، شريك خداوند است؟!
«فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً». سوره حاقة، آيه ي 10.
و از فرمان فرستادهي پروردگارشان سرپيچي کردند پس آنها را بکيفري سخت بگرفت.
از مفاد اين آيه هم فهميده ميشود که کيفر الهي در پي عصيان مردم از امر رسولشان آمده است.
اکنون بايد از عرعور پرسيد که طبق اين آيات، آيا خدا تابع عمل بندگانش است؟
روايا ت اهل سنت
رواياتي در منابع اهل سنت وجود دارد که بيان مي کند نظر و عمل خداي متعال پيرو عمل يک بنده است.
اراده خدا تابع اراده عمر
يکي از اين روايات، تشريع حکم حجاب و برخي از احکام ديگر بر اساس نظر خليفه دوم است. بخاري نقل کرده است:
حدثنا مُسَدَّدٌ عن يحيى بن سَعِيدٍ عن حُمَيْدٍ عن أَنَسٍ قال قال عُمَرُ وَافَقْتُ اللَّهَ في ثَلَاثٍ أو وَافَقَنِي رَبِّي في ثَلَاثٍ قلت يا رَسُولَ اللَّهِ لو اتَّخَذْتَ من مَقَامَ إبراهيم مُصَلًّى وَقُلْتُ يا رَسُولَ اللَّهِ يَدْخُلُ عَلَيْكَ الْبَرُّ وَالْفَاجِرُ فَلَوْ أَمَرْتَ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ بِالْحِجَابِ فَأَنْزَلَ الله آيَةَ الْحِجَابِ قال وَبَلَغَنِي مُعَاتَبَةُ النبي صلى الله عليه وسلم بَعْضَ نِسَائِهِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِنَّ قلت إن انْتَهَيْتُنَّ أو لَيُبَدِّلَنَّ الله رَسُولَهُ صلى الله عليه وسلم خَيْرًا مِنْكُنَّ حتى أَتَيْتُ إِحْدَى نِسَائِهِ قالت يا عُمَرُ أَمَا في رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ما يَعِظُ نِسَاءَهُ حتى تَعِظَهُنَّ أنت فَأَنْزَلَ الله ) عَسَى رَبُّهُ إن طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبَدِّلَهُ أَزْوَاجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِمَاتٍ…
صحيح البخاري ج 4 ص 1629 ح 4213، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا.
عمر مي گويد: با خدا در سه جا موافقت کردم یا خدا در سه مورد با من موافقت کرد؛ گفتم اي رسول خدا اگر مقام ابراهيم را محل نماز قرار مي دادي؛ و گفتم اي پيامبر آدم هاي خوب و بد بر شما وارد مي شوند اگر به مادران مؤمنين [همسران رسول خدا صلي الله عليه وآله] دستور دهي حجاب را رعايت كنند [بهتر است] در اين هنگام خداوند آيه حجاب را نازل كرد. به من خبر رسيد كه پيامبر [ صلي الله عليه وآله] بعضي از زنانش را سرزنش نموده، بر زنان ايشان وارد شدم و گفتم يا [به آزار و اذيتتان] پايان دهيد يا خداوند بهتر از شما نصيب پيامبرش مي گرداند، پيش يكي از همسرانش رفتم، او گفت اي عمر رسول خدا زنانش را نصيحت نمي كند تا اينكه تو آنها را نصيحت كني؛ در اين هنگام خداوند این آیه را نازل نمود: « اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان…..».
حال سوال اينجاست كه چگونه است که اگر خدا بر اساس نظر و ميل شخصي عمر حکمي بر همه بندگان خويش تشريع نمايد و موافق عمر بن خطاب عمل کند، خلاف شان او نيست اما اگر به خاطر غضب حضرت زهرا سلام الله علیها، غضب کند خلاف شان خداوند عزوجل است؟
نافرماني حاكم، مساوي با نافرماني خدا
روايت بعدي بيانگر اين است که اطاعت از امير جامعه، اطاعت از رسول و اطاعت رسول، همان اطاعت از خداست:
من أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ وَمَنْ يُطِعْ الْأَمِيرَ فَقَدْ أَطَاعَنِي وَمَنْ يَعْصِ الْأَمِيرَ فَقَدْ عَصَانِي.
صحيح البخاري ج 3، ص 1080، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا.
هر کس مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هرکس مرا نافرمانی کند خدا را نافرمانی نموده است. و هر کس از امیر و فرمانروا اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر کس از امیر نافرمانی نماید، مرا نافرمانی کرده است.
طبق روايت فوق اگر كسي از امير جامعه اطاعت كند از رسول خدا صلي الله عليه وآله اطاعت كرده و در نتيجه از خدا اطاعت كرده و هر كسي مرتكب نافرماني از امير جامعه شود، پيامبر صلي الله عليه وآله و خدا را عصيان نموده است.
حال بايد از عرعور پرسيد آيا در اينجا اراده خدا تابع اراده ظامير جامعه است؟ چرا در اينجا لب به اعتراض نمي گشايد؟
نظر ابن تيميه (غضب و رضاي خدا به خاطرغضب و رضاي مشايخ و مؤمنان)
جالب اينکه شبيه روايت مورد انکار عرعور، در کلام ابن تيميه نسبت به مشايخ و مؤمنان هم آمده است:
وي در كتاب مجموع الفتاوي چنين مي نويسد:
وَأَمَّا قَوْلُ الْقَائِلِ: إنَّ اللَّهَ يَرْضَى لِرِضَا الْمَشَايِخِ وَيَغْضَبُ لِغَضَبِهِمْ.
فَهَذَا الْحُكْمُ لَيْسَ هُوَ لِجَمِيعِ الْمَشَايِخِ وَلَا مُخْتَصٌّ بِالْمَشَايِخِ بَلْ كُلُّ مَنْ كَانَ مُوَافِقاً لِلَّهِ: يَرْضَى مَا يَرْضَاهُ اللَّهُ وَيَسْخَطُ مَا يَسْخَطُ اللَّهُ كَانَ اللَّهُ يَرْضَى لِرِضَاهُ وَيَغْضَبُ لِغَضَبِهِ مِن المَشَايِخِ وَغَيْرِهِمْ وَمَنْ لَمْ يَكُنْ كَذَلِكَ مِن المَشَايِخِ لَمْ يَكُنْ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الصِّفَةِ
أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728، مجموعة الفتاوى، ج 11، ص 515، دار النشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي.
اما اين قول كه می گوید: «همانا خدا به خاطر رضایت مشایخ راضی می شود و به خاطر غضب آن ها به خشم می آید»، این حکم برای همه مشایخ نیست، همچنین مختص به مشایخ هم نیست؛ بلکه هر کسی که با خدا موافق است یعنی آنچه خدا را راضی مي كند، او را نیز راضی گرداند و از آنچه خدا ناراضی است، ناراضی باشد، خداوند نیز به خاطر رضایتش راضی و به خاطر غضبش غضبناک می شود؛ خواه این شخص از مشایخ باشد یا غیر مشایخ. و اگر کسی از مشایخ اینگونه نباشد[ از آنچه خدا راضی است، راضی باشد و از آنچه خدا ناراضی است، ناراضی باشد] از این دسته نیست.
ابن تيميه در چند كتاب ديگرش نيز رضا و غضب الهي را دائر مدار رضا و غضب مؤمنان مي داند:
فإن المحبة مستلزمة للجهاد لأن المحب يحب ما يحب محبوبه ويبغض ما يبغض محبوبه ويوالى من يواليه ويعادي من يعاديه ويرضى لرضاه ويغضب لغضبه ويأمر بما يأمر به وينهى عما ينهى عنه فهو موافق له في ذلك وهؤلاء هم الذين يرضى الرب لرضاهم ويغضب لغضبهم إذ هم انما يرضون لرضاه ويغضبون لما يغضب له.
أحمد عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس الوفاة: 728، مجموعة الفتاوى ج 10، ص 58، دار النشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي؛ أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني الوفاة: 728، التحفة العراقية، ص 64، دار النشر: المطبعة السلفية - القاهرة - 1399، الطبعة: الثانية؛ أحمد بن تيمية الوفاة: 728، أمراض القلوب وشفاؤها ص 64، دار النشر: المطبعة السلفية - القاهرة - 1399هـ، الطبعة: الثانية.
محبت، مستلزم جهاد است؛ برای اینکه محب، آنچه را محبوبش می پسندد، دوست دارد و آنچه را محبوبش نمی پسندد، دوست ندارد. با هرکس که محبوبش دوستی کند، او نیز دوستی می کند و با هر کس که دشمنی می کند، او هم دشمن است. به خاطر رضایتش، راضی و به خاطر غضبش، غضب می کند. به هر چه محبوبش امر و نهی کند او نیز امر و نهی می نماید. با محبوبش در این امور موافق است. اینان همان کسانی هستند که خداوند به خاطر رضایشان، راضی می شود و به خاطر غضبشان، غضبناک می گردد؛ چرا که آنان فقط به خاطر رضای خدا راضی می شوند و به خاطر غضبش غضب می کنند.
بنابر آنچه گذشت، همين مقامي را كه پيامبر صلي الله عليه وآله براي حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها بيان نمودند، ابن تيميه يعني پدر معنوي وهابيان، براي مؤمنان و مشايخ ثابت نموده است؛ اما نصب و عداوت وهابيان با اهل بيت عليهم السلام مانع پذيرش فضايل اهل بيت عليهم السلام است.
نتيجه
چنانچه گذشت «عدنان عرعور» وهابي با توسل به مغالطه اي سخيف در پي انكار فضيلت معتبر حضرت صديقه اطهر فاطمه زهرا سلام الله عليها برآمد كه بر اساس دانش رجال و گفتار علماي اهل سنت، صحت اين روايت به اثبات رسيد؛ علاوه بر اينكه بر اساس احاديث ديگر اهل سنت همانند برخي از روايات بخاري، همين مضمون درباره آن حضرت قابل اثبات است. نكته حائز اهميت ديگر نيز پيروي خدا از برخي بندگانش بود كه به عنوان پاسخ نقضي در اين نوشتار بيان شد.
منبع:موسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر عج
فرم در حال بارگذاری ...
اولین شهید بعد از پیامبر حضرت محسن است یا حضرت زهرا س
آيا شهادت حضرت محسن (علیه السلام) با اين سخن پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه خطاب به حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: تو نخستين كس از اهل بيتم هستي كه به من ملحق مي شوي، در تعارض نيست ؟
طرح شبهه:
آيا شهادت محسن با اين سخن پيامبر كه خطاب به فاطمه زهرا (س) فرمود: تو نخستين كس از اهل بيتم هستي كه به من ملحق مي شوي، در تعارض نيست؟
طبق روايت هاي متواتر سني وشيعه، فاطمه رضي الله عنها نخستين فرد از اهل بيت بود كه پس از رحلت رسول خدا (ص) به آن حضرت ملحق شد.
از طرف ديگر طبق ادعاي شيعه، محسن شهيد، برادر حسن وحسين وپسر حضرت فاطمه عليهم السلام مي باشد؛ يعني او از اهل بيت است؛ ولي او زودتر از مادرش از دنيا رفته است.
آيا رسول الله (نعوذ بالله) اشتباه گفته است، يا اصلا محسني در كار نبوده؟
نقد و بررسي:
اين كه حضرت محسن عليه السلام به شهادت رسيده قطعي است. روايات فراواني در كتاب هاي شيعه و سني اين مطلب را تأييد مي كند كه انشاء الله در مقاله جداگانه اي مصادر آن از نظر خوانندگان عزيز خواهد گذشت.
و از سوي ديگر همان طور كه شما اشاره كرديد، اين مطلب كه حضرت زهرا نخستين كس از اهل بيت آن حضرت بود كه به رسول اكرم ملحق شد، قطعي است؛ اما چگونه مي توان تعارض مورد نظر را رفع كرد، در پاسخ مي گوييم:
در تمام اين روايات از كلمه «اهل بيت» استفاده شده است و پيامبر مي فرمايد « تو نخستين كس از «اهل بيت» من هستي كه به من ملحق خواهي شد» و اهل بيت در سخن پيامبر، به كساني اطلاق مي شود كه خداوند طبق آيه تطهير آن ها را از هر گونه رجس و پليدي پاك كرده است و رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز با كشيدن كساء بر سر حضرت علي، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين عليهم السلام، در حقيقت كلمه اهل بيت را تفسير وآن را در همين افراد منحصر كرده است.
اين مطلب با بيش از هفتاد روايتي كه فقط در كتاب هاي اهل سنت وجود دارد، قابل اثبات است.
از اين رو، كلمه اهل بيت، فقط شامل اصحاب كساء كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله حضور داشته اند مي شود و شامل فرد ديگري از جمله، حضرت محسن، حضرت زينب و… و نيز شامل زنان پيامبر و يا هر شخص ديگري نخواهد شد.
بنابراين حضرت زهرا سلام الله عليها نخستين فرد از اهل بيت پيامبر بود كه با ضربه عمر بن خطاب به شهادت رسيد و به پدر بزرگوارش ملحق شد؛ پس هيچ تعارضي وجود نخواهد داشت.
اما رواياتي كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله به حضرت زهرا سلام الله عليها بشارت داد، از قرار ذيل است، كه به جهت اختصار فقط به چند روايت از كتاب هاي شيعه و سني بسنده مي كنيم:
مرحوم شيخ مفيد مي نويسد:
فَجَاءَتِ الرِّوَايَةُ أَنَّهُ قِيلَ لِفَاطِمَةَ (عليها السلام) مَا الَّذِي أَسَرَّ إِلَيْكِ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله وسلم) فَسُرِيَ عَنْكِ مَا كُنْتِ عَلَيْهِ مِنَ الْحَزَنِ وَ الْقَلَقِ بِوَفَاتِهِ قَالَتْ إِنَّهُ خَبَّرَنِي أَنَّنِي أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ أَنَّهُ لَنْ تَطُولَ الْمُدَّةُ بِي بَعْدَهُ حَتَّي أُدْرِكَهُ فَسُرِيَ ذَلِكَ عَنِّي.
روايت چنين است كه از فاطمه سلام الله عليها پرسيده شد: رسول خدا صلي الله عليه وآله با تو چه رازي گفت كه اندوه وفات او از دلت رفت و از اضطرابت كاسته شد و صورتت برافروخته گرديد؟ فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله به من خبر داد: “تو نخستين كس از «اهل بيت» من هستي كه به من ملحق خواهي شد و ماندن تو پس از من بطول نمي انجامد".
اين خبر مرا خوشحال كرد و اندوه من برطرف گرديد.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج 1، ص187، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.
المجلسي، علامه شيخ محمد باقر (متوفاي1111هـ) بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 22، ص 470، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983 م
ابن جرير طبري شيعي نيز مي نويسد:
عن أبي بصير، عن أبي عبد الله ( عليه السلام )، قال: لما قبض رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) ما ترك إلا الثقلين، كتاب الله وعترته أهل بيته، وكان قد أسر إلي فاطمة ( صلوات الله عليها ) أنها لاحقة به، وأنها أول أهل بيته لحوقا.
امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر هنگامي كه از دنيا رفت، دو يار و گوهر ارزنده باقي گذاشت، يكي كتاب خدا و ديگري عترت و اهل بيتش، و به فاطمه فرمود: تو به من ملحق مي شوي؛ از اين رو، نخستين شخص از اهل بيت كه به آن حضرت پيوست، فاطمه بود.
الطبري، الشيخ أبي جعفر محمد بن جرير بن رستم (متوفاي ق4)، دلائل الإمامة، ص131، تحقيق قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة، ناشر: مركز الطباعة والنشر في مؤسسة البعثة ـ قم، الطبعة الأولي، 1413هـ.
در كتاب هاي اهل سنت نيز اين مطلب ديده مي شود.
محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد:
حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ حَدَّثَنَا زَكَرِيَّاءُ عَنْ فِرَاسٍ عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِيِّ عَنْ مَسْرُوقٍ عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ أَقْبَلَتْ فَاطِمَةُ تَمْشِي كَأَنَّ مِشْيَتَهَا مَشْيُ النَّبِيِّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَرْحَبًا بِابْنَتِي ثُمَّ أَجْلَسَهَا عَنْ يَمِينِهِ أَوْ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثًا فَبَكَتْ فَقُلْتُ لَهَا لِمَ تَبْكِينَ ثُمَّ أَسَرَّ إِلَيْهَا حَدِيثًا فَضَحِكَتْ فَقُلْتُ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ فَرَحًا أَقْرَبَ مِنْ حُزْنٍ فَسَأَلْتُهَا عَمَّا قَالَ فَقَالَتْ مَا كُنْتُ لِأُفْشِيَ سِرَّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَتَّي قُبِضَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَسَأَلْتُهَا فَقَالَتْ أَسَرَّ إِلَيَّ إِنَّ جِبْرِيلَ كَانَ يُعَارِضُنِي الْقُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَإِنَّهُ عَارَضَنِي الْعَامَ مَرَّتَيْنِ وَلا أُرَاهُ إِلا حَضَرَ أَجَلِي وَإِنَّكِ أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِي لَحَاقًا بِي فَبَكَيْتُ فَقَالَ أَمَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَوْ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ فَضَحِكْتُ لِذَلِكَ.
عائشه مي گويد: فاطمه كه راه رفتنش همانند پدرش بود، وارد بر رسول خدا (ص) شد، فرمود: خوش آمدي دخترم، او را سمت چپ يا راستش نشاند، سپس آهسته سخن گفت، فاطمه گريه كرد، گفتم: چرا گريه مي كني؟ بار ديگر سخني آهسته گفت، فاطمه خندان شد، تا آن روز خوشحالي و اندوه را اين چنين نزديك به هم نديده بودم، از فاطمه علت را جويا شدم، گفت: سرّ پيامبر خدا را افشا نمي كنم. پس از فوت رسول خدا (ص) پرسيدم، گفت: پدرم فرمود: جبرئيل هر سال يك مرتبه قرآن را بر من عرضه مي كرد؛ ولي امسال دو مرتبه آن را بر من عرضه كرده است، گويا اجل و مرگ من نزديك است و تو دخترم نخستين كسي هستي كه به من ملحق خواهي شد، اينجا بود كه گريه كردم، فرمود: آيا دوست نداري كه سرور زنان بهشتي يا زنان مؤمن باشي، به اين جهت خنديدم.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1326، ح3426، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ - 1987م.
و نيز طبراني در معجم كبير خود مي نويسد:
عن عَائِشَةَ قالت قلت لِفَاطِمَةَ بنتِ رسول اللَّهِ صلي اللَّهُ عليه وسلم رَأَيْتُكِ أَكْبَبْتِ علي النبي صلي اللَّهُ عليه وسلم في مَرَضِهِ فَبَكَيْتِ ثُمَّ أَكْبَبْتُ عليه ثَانِيَةً فَضَحِكَتِ قالت أَكْبَبْتُ عليه فَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ مَيِّتٌ فَبَكَيْتُ ثُمَّ أَكْبَبْتُ عليه فَأَخْبَرَنِي أَنِّي أَوَّلُ أَهْلِ بَيْتِهِ لُحُوقًا بِهِ وَأَنِّي سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ إِلا ما كان من مَرْيَمَ بنتِ عِمْرَانَ فَضَحِكَتُ.
عائشه مي گويد: به فاطمه دختر رسول خدا (ص) گفتم: در بيماري پدر، خودت را روي بدنش افكندي و گريه كردي، بار ديگر آن را تكرار كردي؛ ولي خنديدي، فرمود: دفعه اول خبر از مرگش داد گريه كردم، دفعه دوم فرمود: تو نخستين فرد از اهل بيت من هستي كه به من ملحق مي شوي وتو سرور زنان بهشتي هستي.
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 22، ص 419، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.
نتيجه:
هيچ تعارضي ميان شهادت حضرت محسن عليه السلام و روايتي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به حضرت زهرا سلام الله عليها بشارت مي دهد كه تو نخستين كس از اهل بيت من هستي كه به من ملحق مي شوي، وجود ندارد؛ چرا كه «اهل بيت» در لسان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فقط بر پنج نفر اطلاق مي شود كه حضرت محسن عليه السلام جزء آن پنج نفر نيست.
منبع:مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)
فرم در حال بارگذاری ...
بررسی انواع چشم درقران، فلسفه گریه آثار وانواع آن و بررسی اجر گریه بر امام حسین علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی انواع چشم، فلسفه گریه آثار وانواع آن وبررسی اجر گریه بر امام حسین(علیه السلام)
انواع چشم در قرآن: از نظر قرآن مجید بر اساس حالاتى كه بر آن عارض مىشود، چشم انواع مختلفى دارد و هر نوع، ویژگىها و خصایص منحصر به خود دارد، كه در این مقاله به بیان خصوصیات و ویژگىهاى هر كدام، اشاراتى گذرا خواهیم داشت.
1-چشم حسّ: دایره ادراك چشم فقط در محدوده محسوسات است و كسانى كه مىخواهند فقط با دیدن ظاهرى به حقایق پى ببرند، مبناى سخنشان اصالت حس و امور مادى است و آنها از پذیرش آن چه محسوس نباشد،سر باز مىزنند و هستى را همسان با مادّه مىپندارند و معتقدند،آنچه مادّى نیست، موجود نبوده و پندار و خرافهاى بیش نیست. این گروه،
نه قائل به مبدأ فاعلى هستند و نه مبدأ غایى (شناختشناسى در قرآن، آیتاللّه جوادى آملى، ص 152) در فرهنگ اینگونه افراد،عقل به منزله عینك چشم ظاهر است؛ یعنى عقل هرگز حقیقت جدیدى را ادراك نمىكند، بلكه تنها واسطه و وسیلهاى است براى ادراك بهتر مادّى، بدون آنكه حقیقتى افزون بر آنچه از طریق حس، تحصیل شده است، كشف نماید.
آن كس كه جهان را بر اساس چشم حس مىشناسد و مطابق با معیارهاى حسّى ایمان مىآورد، اگر ابزار شناخت و حس او عوض شود، دست از عقیده خود برمىدارد و همچون قوم بنىاسرائیل مىشود؛ یعنى زمانى كه عصا به صورت مار درآمد به حضرت موسى(علیه السلام) ایمان آوردند ولى چون گوساله سامرى را مشاهده كردند، گوسالهپرست شدند. آن چه آنان از مار شدن عصا و صداى گوساله دریافت مىكردند تنها یك امر حسى بود كه با چشم ظاهر مشاهده مىكردند.(همان، ص159و 165)
2- چشم سفید: چشم سفید، همان چشم ظاهر است كه ابتدا بیناست و سپس بر اثر غم و اندوه و فراق و گریه و زارى، بینایى آن از بین مىرود كه در زبان عربى به آن «عین بیضاء» می گویند. بعضىها معتقدند كه این نوع چشم، مقدار كمى بینایى دارد ولى مرحوم علامه طباطبایى(ره) در المیزان این مطالب را رد مىكند؛ومیفرماید:قرآن در ماجراى جدایى حضرت یعقوب(علیه السلام) و فرزندش یوسف(علیه السلام) مىفرماید: «وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِیم» از سوز هجران و داغ دل، چشمانش در انتظار یوسف، سفید شد. (سوره یوسف، آیه84)
3- چشم ناتوان: چشمى است كه در پى جستجوى خلل و نقصان در نظام عالم بزرگ است. وى مىخواهد با پیدا كردن نقص و كاستى، مجموعه جهان هستى را زیر سؤال ببرد، اما از دیدن نقص در عالم هستى درمانده مىشود و ناكام مىماند. «ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ كَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ اِلَیْكَ البَصَرَ و هُوَ خاسِئاً و هُوَ حَسیرٌ» (سوره ملک،آیه4)
4- چشم كور: افراد منافق و بىایمان نه از خود نورى دارند كه راه خدا را بپیمایند و نه از نور خدایى، بهرهمند هستند. آنها در تیرگىها به سر مىبرند و اگر هم نورى براى روشن كردن راه خود فراهم كنند، خداوند آن را فوراً خاموش مىكند و آنها همواره متحیّر و سرگردان در تیرگىها رها هستند. «و تَرَكَهُم فى ظُلُماتٍ لایُبْصِرون»(سوره بقره، آیه17) اینگونه افراد هم از نورى كه راه را فرا رویشان روشن مىكند محروم هستند و هم از دیده بینا.
5- چشم یقین: یكى از با ارزشترین لذایذ معنوى، آن است كه محبوبِ جامعِ كلِ كمالات، نظر لطف به انسان بیفكند و با او سخن بگوید و از آن فراتر این كه انسان بتواند به مقام شهود ذات پاك پروردگار برسد؛ یعنى با چشم دل و یقین، او را ببیند و غرق دریاى جمال او گردد. شهود مبدأ هستى با چشم یقین و ملكوتى صورت مىگیرد. اگر كسى فراسوى خود، این راه را گشود و به اندازه هستى خویش به شهود مبدأ و معاد بار یافت، همان معرفت بلندى را كه با علمالیقین حاصل شده است، به دست مىآورد و در همین دنیا قادر به دیدن نشانههاى نهایى مانند بهشت و جهنّم مىشود و این همان شهودى است كه پیامبران خدا و از جمله حضرت ابراهیم(علیه السلام) با آن به دیدار باطن هستى و ملكوت آسمانها نایل شدند. «وكَذلِكَ نُرى ابراهیمَ مَلَكوتَ السَّمواتِ و الارضَ لِیَكونَ مِنَ الموقِنینَ» (سوره انعام، آیه75) البته این راه منحصر به پیامبران نیست، بلكه خداوند، دیگران را هم به پیمودن آن تشویق كرده و به نظر كردن در ملكوت هستى فرامىخواند. حصول معرفت حق با چشم یقین، انسان را به سرور و شادى دایم مىرساند و چون زمام و عنان خویش را به دست دوست ببیند، نگران نیست؛ همچون حضرت زینب(علیهاالسلام) كه در پاسخ ابن زیاد كه گفت: «دیدى خدا با برادرت چه كرد؟» با دیده یقین و با كمال صلابت فرمود:«همه چیز را زیبا دیدم». حضرت زینب(علیهاالسلام) این سخن را در پى دیدن صحنههایى بر زبان مىراند كه تاریخ، صحنهاى به تلخى و جانگدازى آنها نه دیده است و نه خواهد دید، اما او با شهود ملكوتى خود، پروردگار هستى را دیده و زمام عالم و آدم را در دست او مىبیند و آثار جمیل محض را با جمال مىنگرد و زیبایى شهادت را با چشم دل مشاهده مىكند. (تفسیر موضوعى قرآن، صورت و سیرت انسان، آیتالله جوادى آملى، ج 14، ص71).
قران کریم به انواع دیگری از چشم ها می پردازد که شرح تمام آنها دراین اندک فعالیت نمی گنجد: تنها تیتروار آنها را ذکر می نماییم: چشم خیره و بىحركت - چشم خیانتكار- چشم حقارت- چشم شور- چشم مسحور و… . ((مطالب برگرفته از سایت تبیان باویراستاری وتغییر))
—————————————————————————————————————————————–
پرسشهای بسیاری درباره «گریه » به چشم می خورد که دست یابی به پاسخ آن، نگاهی نو و معرفتی بیشتر به انسان می بخشد و در رهیابی به فتوحات معنوی، توفیقی چشمگیر عطا می کند. با هم پاره ای از این پرسشها را می نگریم:
گریه چیست؟ منشا، آثار، انواع و ابعاد آن کدامند؟ رابطه اشک با قلب، عقل و احساسات چگونه است؟ و آیا موجب ضعف و زبونی انسان نخواهد بود؟ دیدگاه پروردگار متعال و پیشوایان معصوم در روایات و دعاها چیست؟ روایاتی که قطره ای ناچیز از اشک را موجب خاموشی انبوه آتش نافرمانی می داند و یا شهادت امام حسین(ع) را علت گریه مؤمنان می شمرد چگونه می توان پذیرفت؟ گریه حیوانات و حتی جمادات در عزای سید شهیدان اباعبدالله علیه السلام - که در بسیاری از روایات به چشم می خورد قابل قبول است یا خیر؟
گریه چیست؟ زلال جاری که به وسیله آن مشعل چشمان روشن می شود و نسیم آرام بخش که سرزمین وجود بدان از غبار و کدورت پاک می شود.(مفردات الفاظ قران،راغب اصفهانی،ص58) گریه موهبتی الهی است که توسط آن رطوبت مغز انسان - که موجب دردهای بسیاری خواهد شد - جدا می شود و افراد را از کوری ایمن می سازد، سلامتی و تندرستی بدن را به همراه می آورد و سرانجام حالت نشاط، سبکبالی و طراوت روح به آدمی می بخشد.( توحید مفضل، ترجمه مرحوم ملا محمد باقر مجلسی، ص 62) از این رو گریه از ویژگی های انسانها است و عمر زیاد و سلامتی بسیار به همراه داشته و افراد را از اندوه و ناراحتی ها تهی می سازد. آنان که با سخنان تاثیربخش و اشعار احساس آفرین خویش،این چشمه نهفته را جوشان می سازند حقی والا و منتی بسیار بر گریه کنندگان دارند و آنان را در فضایی فراتر از جلوه های فریبای زندگی پرواز می دهند.( آیت الله حائری شیرازی، سخنرانی در دفتر رهبری، قم، روز شهادت امام صادق(ع)، 4/12/1376)
منشا گریه و آثار آن: سرچشمه گریه عاطفه و احساس است که به دنبال شوق و عشق، شکست و تنگدلی، محرومیت و یاس، پیروز و شادکامی و یا حزن و اندوه از چشمان انسان جاری می شود.(رجوع شود به تفسیر التبیان، ج 9، ص 436) آنجا که امام عصر علیه السلام سخن از مصایب جد بزرگور خویش اباعبدالله الحسین(ع) می کند و لب به بیان عشق و علاقه خود می گشاید، چنین می فرماید: “ای جد عزیز! در مصایب و بلاهایی که بر تو فرود آمد، هر صبح و شام سرشک غم و اشک اندوه از چشمان خود می ریزم و چون اشکم تمام شد، برای تو خون گریه می کنم” (زیارت ناحیه از حضرت مهدی علیه السلام) . آنجا که آثار اجتماعی گریه را می یابیم، تلطف و مهربانی، همدلی و هم سویی و شکل گیری حالات روحی به چشم می خورد و چون به آثار سیاسی گریه می نگریم، ادامه دادن راه و حرکت محبوب شرکت در حماسه شهید و یا عزیز از دست رفته، تصمیم به تقویت هدف و آرمان وی و همدلی با افکار و خواسته های او را می بینیم. و عشقی روزافزون در رسیدن به صفات محبوب و دریافت پیامهای او فراهم می کند که در رهگذر زندگانی چون کیمیایی درخشان رواق وجود انسان را آینه کاری و شفاف و نورانی می کند زیرا گریه مظهر شدیدترین حالات احساسی انسان است، از ژرفای وجود سرچشمه می گیرد.( حماسه حسینی، آیت الله شهید مطهری، ج 3، ص 94)
ابعاد گریه و انواع آن: پزشکان، آثار جسمانی زیادی برای گریه شمرده اند و روان شناسان از تاثیر آن بر روح و روان مطالب بسیاری نوشته اند. آنجا که علمای اخلاق نسبت به طهارت روح و پاکی باطن دستورالعمل هایی می دهند اشک چشم را نشان نورانیت قلب و گیرندگی دل آدمی می دانند و جامعه شناسان، تسلط سخنران را بر گریه و خنده مخاطبان خود، تسلط بر تمامی قلب آنان می دانند; چرا که گریه طوفانی عظیم در سرزمین وجود افراد به پا می کند و چون ریزش آبشاری از احساس و عاطفه است که همگان را به سوی خویش می کشاند. اندیشمندان گریه را دارای انواع گوناگونی دانسته اند که برخی از آنها عبارتست از: گریه شوق، گریه حزن، گریه ضعف و زبونی، گریه پیروزی و سربلندی و گریه دروغین و… .
گریه در دیدگاه قرآن: قرآن کریم این کتاب سترگ «گریه » را شیوه دیرینه انبیای الهی می شمرد؛ آنجا که حضرت یعقوب برای یوسف خود سرشک غم ریخت، یادآور می شود. چون سخن ازحضرت شعیب پیامبر می شود، گریه او را به درگاه خداوند گوشزد می نماید. و گریه حضرت نوح را بیان می کند. وحضرت داود را رسولی معرفی می کند که اهل گریه و راز و نیاز بوده است. هنگامی که به آخرین سفیر سعادت خود یعنی حضرت محمد(ص) می رسد، او و اصحاب عزیزش را مردانی می شمرد که سرشک غم و اندوه از دیدگان خود جاری می کردند و با شنیدن آیات قرآن از خوف الهی اشک می ریختند. و نسبت به اصحاب صفه - آن تهیدستان لبریز از ایمان - ریزش اشک را به هنگام شنیدن قرآن نسبت می دهد. (رجوع به تفاسیر: التبیان، کشف الاسرار، المراغی، ذیل آیات: یوسف76- هود25- قصص22- ص21- حجر43 ) .
پژوهش برخی از مفسران بدانجا انجامیده که گریه یوسف را بر قبر مادر بیان کرده اند و نسبت به این صفت پسندیده و عاطفی از صالحان و مؤمنان سخن گفته اند. و بعضی دیگر، افزون از آیات الهی که بیانگر گریه آسمان و زمین در مرگ مؤمنان است، گستره این بحث را با روایاتی ارزشمند، شکوهی بیشتر بخشید و از چنین عشق و عاطفه ای - که برخاسته از معرفت است - معارفی ژرف به دست آورده اند، آنجا که پروردگار متعال می فرماید: «فَمَا بَکَت عَلَیهِم السَّمَاء وَالأرض وَ مَا کَانُوا مُنظرِین»و آسمان وزمین برآنان زاری نکردندومهلت نیافتند. (سوره الدخان، آیه29)(ترجمه تفسیرالبرهان). «وَیَخِرُّونَ لِلأذقَان یَبکُون وَیَزِیدُهُم خُشُوعَا» آنها(بی اختیار)به خاک می افتند وگریه می کنند و(این آیات،همواره)یر خشوعشان می افزاید(سوره اسرا،آیه 109)(ترجمه تفسیرنمونه) و سپس ارزش گریه خوف آمیز از عظمت الهی را توضیح داده اند: صحیفه ای از این دفتر معرفت را می گشاییم. آسمان و زمین برای برخی می گریند و نسبت به عده ای هیچ احساس ندارند! نگریستن بر سرکشان و فرعونیان نشان از حقارت آنها و بیانگر نداشتن دلسوز و یار و یاور برای آنان است اما برای مقربان درگاه الهی و مؤمنان و فرشتگان گریه می کنند و سرشک غم می ریزند.
پاره ای گریه آسمان و زمین را گریه ای حقیقی می دانند که به صورت نوعی دگرگونی و سرخی مخصوص (افزون بر سرخی همیشگی به هنگام طلوع و غروب) خودنمایی می کند، همانند روایتی که : ((لما قتل الحسین بن علی بن ابی طالب(ع) بکت السماء علیه و بکائها حمزه اطرافها)) هنگامی که حسین بن علی بن ابی طالب(ع) شهید شد، آسمان بر او گریه کرد و گریه او سرخی مخصوصی بود که در اطراف آسمان نمایان شد. (تفسیر مجمع البیان ج 9، ص 69) و در حدیث دیگری می خوانیم: امام صادق(علیه السلام) فرموند: ((آسمان بر یحیی بن زکریا علیه السلام (که از سوی طاغوت زمان خود به گونه ای جانسوز شهید شد) و بر حسین بن علی(ع) چهل روز گریه کرد و بر دیگری غیر از آن دو گریه نکرده است)) آری در مرگ مؤمنان و شیفتگان الهی چشم فلک گریان می شود و خاطر خورشید پژمان می گردد; زیرا اینان شعاع رحمت الهی بر زمین و پرتو عشق و محبت خداوندی از آسمان اند.( تفسیر نمونه، ج 21، ص 179 تا 181 (با تلخیص فراوان))
دعا و گریه: جایگاه اشک و کوتاه بودن راه تقرب به وسیله آن به حدی است که در دعاهای مختلف چون مقام تسلیم و رضا، اطاعت و طاعت و بندگی و قرب پدید می آید؛ نام “اشک و گریه ” و تکرار آن، صفابخش دلهای پاک و بیدار می شود و گاه بیشتر از آن مطرح می شود که : «فَعَلی الأطَایب مِن أهلِ بَیتِ مُحَمَّدٍ وَعَلیّ صَلی الله عَلَیهُمَا وَ آلِهُمَا فَلیَبکِ البَاکُون وَاِیَّاهُم فَلیَندُبِ النَادِبُون وَلِمِثلِهم فَلتَذرِفِ الدُمُوع وَلَیصَرُخِ الصَّارِخُون وَیَضِجُ الضَاجُّون وَ یَعِجَّ العَاجُون» پس - شیعیان آل محمد(ص) - باید بر پاکان اهل بیت پیامبر و علی - درود الهی بر آنان و دودمانشان باد - اشک از دیدگان بارند و ناله و زاری و ضجه و شیون از دل برکشند.( دعای ندبه؛ رک: مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی، دفتر نشر فرهنگ، ص 980)
امام حسین(ع) و جایگاه گریه برای آن حضرت : از آغازین روزهای سوگواری و برپایی محافل سخنرانی در ایام محرم و دیگر مناسبتهای مذهبی، سخن از گریه، ارزشهای اخروی و آثار معنوی آن انگیزه ای قوی برای شیفتگان اهل بیت علیهم السلام بویژه سیدالشهدا علیه السلام ایجاد نمود تا خود را از این بارش مغفرت و ریزش رحمت الهی محروم نکنند. از سوی دیگر پاره ای آزاداندیش و حقیقت جو و تعدادی از دین ناباوران مانده در قحطی معرفت و عشق، به اعتقادات و باورهای زلال و شفاف اینان خرده گرفته و گاه با جملاتی نادرست و ویرانگر بنیان روایات و سخنان معصومان علیهم السلام را هدف می گیرند و انگیزه های پاک و خدایی را با غبار تردید، دچار کدورت و تیرگی می کنند. گفتنی است که بسیاری از این انتقادها برخاسته از سخنان یک سویه و ناپخته سخنرانانی است که بدون توجه به دیگر روایات و غافل از اهداف والای پیشوایان و علمای دین، برای اهداف نامقدس خویش، بیراهه ای ظلمانی - برای خوش آمد افراد - ترسیم می کنند و یک قطره اشک را با تمامی گناهان و نافرمانی ها موجب خاموش سازی دریاهای آتش و آوار عذاب می دانند! در حالی که معصومان علیهم السلام و اولیای الهی چون سخن از آتش دوزخ به میان می آمد، دگرگونی عمیقی در وجودشان نمایان می شد و به خدا پناه می بردند و راه توبه، سنخیت و همرنگی با صفات الهی را بهترین راه گریز از این پرتگاه می دانستند.
اینک مروری بر احادیث معصومان می کنیم و از ارزش گریه برای سید مظلومان، امام حسین(ع) آگاه می شویم:
رسول خدا(صل الله علیه واله) فرمود: کسی که گریه کند و 50 نفر، یا 30 نفر، یا 20 نفر، یا 10 نفر و حتی یک نفر را بگریاند و اگر نمی تواند گریه کند تباکی نماید - و خود را به شکل افراد گریان درآورد - بهشت از آن او خواهد بود. - امام صادق(علیه اسلام) می فرماید: امیرمؤمنان علی(ع) نگاهی به حسین(ع) کرد و فرمود: «ای مایه گریه هر مؤمن » چون امام حسین(ع) عرض کرد پدر مرا می گویید. علی(علیه اسلام) می فرمود: آری ای پسرم. - امام حسین(علیه اسلام)می فرمود: من کشته گریه ها هستم. یاد نمی کند مرا مؤمنی مگر اشک برایم می ریزد. - امام صادق(علیه اسلام) فرمود: امام حسین(علیه اسلام) گریه هر مؤمن است به یک قطره اشک هر چند به مقدار بال مگس، باعث آمرزش گناهان می شوند، گرچه گناهان همانند کف دریا - زیاد – باشند. - امام رضا (علیه اسلام) رو به ریان بن شبیب کرد و فرمود: ای پسر شبیب! هرگاه خواستی برای چیزی - و کسی - گریه کنی، برای جد ما امام حسین(علیه اسلام) گریه کن. (منبع روایات: کامل الزیارات، ابو قولویه، بحث گریه برای امام حسین علیه اسلام)
اشک انبیای الهی: آنگاه که فراتر از این گستره می نگریم، افقی دیگر می بینیم که حیرت انسان را دو چندان می کند زیرا انبیای الهی را می یابیم که در سوک سید شهیدان; امام حسین(ع) سرشک غم از دیدگان جاری کرده اند و در مصائب آن دردانه آفرینش سوگواری کرده اند؛حضرت اسماعیل، حضرت ابراهیم، حضرت نوح، حضرت زکریا، حضرت آدم، حضرت عیسی، حضرت موسی و سلیمان (علیهم السلام) رسولان پاک سرشت الهی بوده اند که از دیرزمان بیرق عشق و ارادت و اشک و علاقه را بر دلهای خدایی نشانده اند.
برتر از این معرفت، عشق و شناخت حیوانات و حتی جمادات نسبت به امام حسین(ع) است که درباره بلاهای کربلا، انسان نیز سرشک غم ریختند و اظهار محبت نمودند، و در سخن دیگری است که با شهادت سیدالشهدا علیه السلام چهل روز آسمان خون گریست، زمین اشک ماتم ریخت با تاریکی در صبح، آسمان سرشک ماتم نشان داد با کسوف و قرمزی، کوهها تکه تکه شدند و پراکنده گردیدند و دریاها شکاف برداشتند.( کامل الزیارات، ابو قولویه، بحث گریه برای امام حسین علیه اسلام)..
فرم در حال بارگذاری ...
مبدأ نام گذاری اهل سنت به اهل سنت و الجماعه
پرسش:
چه کسی اولین بار از عبارت (اهل السنه و الجماعه) استفاده کرد و آنرا به کار برد؟
پاسخ:
این مسأله را در دو بعد، می توان بررسی کرد، یکی بعد سیاسی و دیگری بعد فرهنگی و دینی. بر اساس بعد فرهنگی و دینی اولین کسی که این اصطلاح را به کار گرفت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود که ایشان فرمودند: (ألَا وَ مَن مَاتَ عَلَی حُبِ آلِ مُحَمد مَاتَ عَلی السُنَةِ وَ الجَمَاعَة) ( آگاه باشید هر کس با حب و محبت آل محمد صلی الله علیه و آله از دنیا برود بر سنت و جماعه از دنیا رفته است)( زمخشری کشف جلد 4، واحدی صاحب الوسیط، فخر رازی صاحب تفسیر کبیر، ثعلبی مفسر معروف اهل سنت در ذیل آیه 23 سوره شوری)
اما به لحاظ سیاسی جناب دکتر تیجانی در کتاب الشیعه هم اهل السنة، می گوید: اهل سنت طائفه بزرگ اسلامی هستند و آنان کسانی هستند که در فتوا و تقلید به امامان مذاهب چهارگانه (ابوحنیفه، مالک، شافعی، احمد بن حنبل) رجوع می کنند و از اینان گروهی انشعاب می یابند که به سلفیه شهرت داشته و معالم و تعالیم دینی خود را از ابن تیمیه و بعد از او از وهابیت (محمد بن عبد الوهاب) اخذ می کنند این گروه بزرگ نام خود را اهل سنت و بعضی وقتها هم اهل السنة و الجماعة می نامند و از خلال مباحث تاریخی چنین بدست می آید که هر کس قائل به خلافت خلفای راشدین باشد و به امامت آنان اعتراف کند چه در آن زمان و چه در عصرهای بعدی؛ این سنی و از اهل سنت و جماعت است و هر کس این را رد کند و قائل به ثبوت نص بر امامت علی بن ابیطالب باشد این را شیعی می گویند و باز وقتی در منابع تاریخی دقت کنیم متوجه می شویم که این اصطلاح بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله ظاهر شده است چون همین معنا سبب و موجب اعتلا و استحکام خلافت ابوبکر شد·
نکته دیگر این که اسم شیعه معارض با سنت نیست چنان چه می بینیم بعضی از عامه مردم چنین فکر می کنند و با مباحات می گویند که: ما اهل سنت هستیم و مقصودشان این است که غیر آنان ضد سنت است و به این جهت است که شیعه قائل است که ما ا هل سنت هستیم چون سنت را از طریق طبیعی و صحیح آن یعنی امام علی بن ابیطالب اخذ کرده ایم(الشیعه هم اهل السنة ص 23-21)
اما عام الجماعه اصطلاحی است که امویان بر خلافت معاویه اطلاق کردند·
فرم در حال بارگذاری ...